-
عیدتان مبارک٬ نوروزتان پیروز
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1387 04:05
اینجا همه چی پیدا میشه غیر از گندم و لیمو شیرین! خلاصه من که گیر نیاوردم٬ ملت که میگن گندم پیدا میشه اما لیمو شیرین که قربونش برم٬ بیست و پنج ساله که رنگش رو ندیدم! اگه شما دیدینش سلام منو بهش برسونین! خلاصه امروز بالاخره تو مغازه ترکها یک چیزی دیدم که نمیدونم گندم بود یا بلغور. منهم که نمیدونم که فرق بین گندم و بلغور...
-
چهارشنبه سوری
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1386 00:33
در روز دانشجو٬ بیشتر افرادی که تظاهرات میکنند دانشجو هستند و در روز معلم٬ معلمین. در روز کارگر٬ کسانی که حق و حقوق خود را میخواهند٬ کارگران هستند و طرفداران کارگر. در روز زن٬ اکثرا زنان آزاده و فمینیستها و طرفدارانشان تظاهرات میکنند و خلاصه در روزها و مناسبتهای مختلف٬ قشرها و طبقات مختلف اعتراض خود را ابراز میکنند و...
-
از دی تا اسفند
سهشنبه 7 اسفندماه سال 1386 08:54
مه-دی آذر بدنیا آمد و به خیال خودش میخواست که در دیماه (به اصطلاح) اجتماعی شود و همانطور که قبلا گفته بود٬ روابطش را گسترش داد و (طبق قول و قرار قبلی) دو سه مورد از شنیدهها و دیدهّایش را (صادقانه و با سادگی) در اینجا نوشت. اما هنوز چیزی نگذشته بود که موجی از شرق برخاست و طوفانی بپا شد که چرا اینگونه شد و آنگونه نشد...
-
کاسه داغتر از آش
سهشنبه 25 دیماه سال 1386 00:43
کلیسا و مسیحیت هم مثل بیشتر دینهای دیگه٬ شاخههای مختلف داره. یکی از این شاخهها که اینجا بین فارسی زبانها خیلی فعال است٬ معروف به کلیسای فیلادلفیا هستش. یک آقائی که قبلا سییا۳۰ بوده و گویا بعدا توبه کرده٬ کمی بعد٬ از مسلمون بودنش هم توبه میکنه و میره مسیحی میشه و توی کلیسا آب توبه رو سرش میریزه و بقولی غسل تعمید...
-
خداحافظ دوست من
دوشنبه 24 دیماه سال 1386 03:49
همون دوست یک و نیم ملیون دلاری٬ یکماهه که با یکی آشنا شده و هی ازم میپرسه که چیکار کنه و چه جوری با ایشون برخورد کنه و نظر من چیه؟ منهم بهش گفتهام که همون کاری رو که فکر میکنی درسته٬ بکن و با احتیاط پیش برو و مواظب باش ...! امشب بهم زنگ زده و میگه که باهاش رفته توی یک رابطه و ...!! و از من میخواست که نظرم رو بهش...
-
پوست انار
پنجشنبه 20 دیماه سال 1386 05:27
داشتم خونه رو مرتب میکردم که توی وسایل اضافی یکخورده حنا پیدا کردم و یک کمی هم آب اکسیژنه! یکی از دوستام گفته بود که اگه پوست انار رو بجوشونی٬ رنگ سیاه درست میشه! منهم پوست انارهای شب یلدا رو ریختم توی قابلمه و جوشوندمشون تا حسابی آبش غلیظ شد! بعدش با کمی حنا قاطی کردم و گذاشتم سرم!! بعدا که سرم رو شستم دیدم موهای...
-
مهدی٬ آذر به دنیا آمده
سهشنبه 27 آذرماه سال 1386 02:35
اگر سرانگشتی بخواهم بشمارم و حساب کنم میبینم که نیم قرن گذشت و وارد نیمه دوم میشوم! اما در عمل و در واقع ۲۷ سال است که در ۲۳ سالگی ماندهام ! اگر بهتر بگویم ۲۳ سال حرکتی افقی داشتهام و ۲۷ سال خرکتی عمودی . اگر بتوان یکسال را به یک ساعت تشبیه کرد و زندگی را به دریا و دریانوردی٬ شاید بتوان گفت که ۲۳ ساعت در سطح دریا...
-
نهایت صداقت
پنجشنبه 15 آذرماه سال 1386 05:14
نروژیها یک ضربالمثل دارند که میگه: اون کاری که مخفیانه انجام میدی٬ نشون میده که تو کی هستی! من میخوام سعی کنم که همون کاری رو که در تنهائی انجام میدم٬ در جمع دوستان و آشنایان هم٬ همون کارها رو انجام بدم و یا از بحث و مطرح کردن کارهائی که در تنهائی میکنم٬ ترس و واهمهای نداشته باشم و بقولی٬ در تنهائی و جمع همونی باشم...
-
شانس و بدشانسی
یکشنبه 27 آبانماه سال 1386 02:58
بعضیها از بدشانس بودن خودشون ناله و شکوه و شکایت میکنند. اما وقتی شانس در خونهشون رو میزنه در رو باز نمیکنند! نه اینکه نخواهند در رو باز نکنند! مسئله اینه که شانس رو نمیبینند! راستی چرا شانس رو نمیبینند؟ اون شیشهخردهها و غرض و مرضها و یا ؛ بیاعتمادی و کماعتمادی جاری در جامعه ؛ است که نمیذاره شانس رو ببینند! مثلا...
-
آخه من که حمال نیستم
یکشنبه 29 مهرماه سال 1386 04:26
چند سال پیش تو ایستگاه قطار وایستاده بودم و سیگار میکشیدم و منتظر قطار بودم. یک خانم گفت آقا فندک داری؟ دستم رو کردم تو جیبم و دیدم دو تا دارم! هر دوتا فندک رو بهش نشون دادم و یکی از فندکها رو بهش دادم و گفتم مال خودت٬ آخه من دوتا دارم. همینجوری که داشت با تعجب بهم نگاه میکرد٬ سوار قطار شدم و رفتم پی کارم. بعداز...
-
نقد و بررسی گربه و جوجههای من
چهارشنبه 25 مهرماه سال 1386 04:42
چند وقتی هستش که سعی کردهام به رفتارها و برخوردها عمیقتر نگاه کنم و به دنبال علتها و انگیزهها باشم. این موضوع رو شاید بشه تو آخرین نوشتههام دید. همونطور که تو خودکاوی و خودهیپنوتیزم هم نوشتم٬ میخواهم در مورد گذشته و حال خودم هم همینکار رو بکنم تا شاید خودم رو بهتر بشناسم و همینطور شاید کمک و تجربهای باشه برای...
-
نوار ضبط
شنبه 14 مهرماه سال 1386 02:34
یکی از دوستام چهار ماهه که قرار ِ یکسری نوار بهم بده که تهیه کردنش اینجا سخته. قرار بود که این صدای این نوارها رو بریزم توی CD و که کپی از CD رو هم به اون بدم. آخه دوستم هم نوارها رو از یکی از دوستاش قرض کرده. من قرار بود یک کامپیوتر Laptop (دست دوم) به همین دوستم (مجانی یا هدیه) بدم که مال خودش باشه. دو هفته پیش بهش...
-
جامعهشناسی تجربی
پنجشنبه 12 مهرماه سال 1386 02:18
وقتی که به اینجا آمدم٬ بعداز تمام کردن کلاس نروژی٬ یک کلاس برایمان گذاشتند به اسم جامعهشناسی نروژ. بعداز اینکه این دوره را گذراندم٬ به خودم گفتم که این جامعه بزرگ از مجموعه جامعههای کوچکتر تشکیل شده - پس بنابراین اصل که از شناخت اجزاء یک پدیده میتوان کل جریان رو شناخت - بهتر است که به جوامع (کلیسا٬ دیسکو٬ گروهها...
-
تور نامرئی
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 14:36
وقتی یکی ازش تعریف میکنه٬ انقدر مجذوب و شیفته طرف میشه که با خودش میگه ؛ببین چه آدم روشن و فهمیدهای است که من رو کشف کرد؛ دیگه به این فکر نمیکنه که انگیزه این تعریف چی هستش و ... فکر کنم تعریف و تمجید دیگران رو هوا قاپیدن٬ ناشی از خودکمبینی و ناشی از احساس حقارت است! این مسئله میتونه این رو نشون بده که چهجوری در...
-
گذشته مهمتره یا حال و آینده!؟
یکشنبه 8 مهرماه سال 1386 23:59
همش میگه که فلان کار رو کرده و با چه کسانی بوده و چه کسانی از او بهبه و چهچه گفتهاند! یکی نیست که بهش بگه فلانی هر چند که گذشته آدم مهم هستش ولی اینکه الان آدم کجاست و به چه سمت و سوئی پیش میره٬ مهمتره. طرف انقدر نسبت به گذشته و کارهائی که کرده مغرور شده که زندونی غرورش شده و داره خودش رو به لجن میکشه و خراب میکنه.
-
اولین حلوای نذری
یکشنبه 1 مهرماه سال 1386 21:03
این دومین بار هستش که تو این هفته حلوا پختم. نمیدونم چرا تازگیها اینهمه هوس حلوا کردم. آخه چندسالی بود که حلوا درست نکرده بودم. نکنه ویار کردم؟!! ایندفعه حلوام از همه دفعههای پیش خیلی خوشمزهتر شده بود و بهقول معروف جا افتاده بود. انقدر خوشمزه شده بود که دو بشقاب به نزدیکترین خانواده ایرانی که در همسایگیم هستند٬...
-
مگه میشه انسان رو خرید؟
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 05:19
انگار این درسته که هر کسی یک قیمتی داره و آدم رو میشه خرید! آخه تا حالا با چشم خودم ندیده بودم و این موضوع برام دور و ذهنی بود. جداْ که ضعفها و شیشه خردههای آدم٬ سوراخهائی هستند که شیطونهای کوچک میتونند از اونجا وارد آدم بشن و مثل موریانه نفر رو از تو بخورند و بپوسونند و ... به نظر من٬ ضعفها و سوراخها در مورد این...
-
اگه بارون بند نیاد ...
سهشنبه 27 شهریورماه سال 1386 00:41
نمیدونم ماشین جونم سینهپهلو کرده یا ذاتالریه گرفته! آخه هفته پیش یکدفعه دندههاش قاطی کرد و افتاد تو دنده لجبازی و هر چهارتا چرخش رو کرد تو یک لاستیک و از جاش تکون نخورد و از دنده لجبازی در نمیاد که نمیاد ... اینجوریا بود که آخر هفته با اتوبوس رفتم کلبه. از ایستگاه اتوبوس سه کیلومتر (نیم ساعت) باید پیاده میرفتم تا...
-
بهانهای برای تاخیر و غیبتهای سمفونی
دوشنبه 26 شهریورماه سال 1386 12:14
با اینکه زمین گِرد است٬ یک عالمه پستی و بلندی دارد و همه اینها در حال تغییر. امواج دریا همیشه یکنواخت نیست و طول و عرضش متناوب است. ابرهای آسمان اندازههاشون ثابت نیست و هردفعه شکلهای مختلف دارند. زندگی هم جذر و مد خاص خودش رو داره و روح آدم و آدمیزاد هم در این شرایط متحرک٬ نوسان دارد و در دریای زندگی از امواج...
-
مصاحبه و پیراهن ِ آبستن از بستنی
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1386 03:00
نمیدونم ۱۷ ساله بودم یا ۱۸ ساله٬ ولی چه فرقی میکنه؟ به هر حال یکروز داغ تابستون بود که شیک و پیک کرده بودم و داشتم میرفتم کارخونه سیمان شهرری دنبال کار. آخه یک آگهی داده بودند تو روزنامه و منم وقت مصاحبه گرفته بودم واسه کار تابستونی. هوا خیلی گرم بود. توی راه یک بستنی خریدم و همینجوری که داشتم میخوردمش و باهاش حال...
-
دومین جشن تولدم
چهارشنبه 31 مردادماه سال 1386 00:29
همه با شوق و ذوق سرمون گرم شیک کردن و کاغذ دیواری آپارتمان جدیدی بود که گرفته بودیم. عصری حدودای ساعت شش بود که دیدیم زنگ میزنند. با تعجب همدیگه رو نگاه کردیم و چشمامون ازهمدیگه میپرسید که کی میتونه باشه؟! وقتی در رو باز کردیم دیدیم یکی از دوستهای نروژیمون با زن و بچهاش و یک سینی بزرگ کیک و فلاکس قهوه اومدند تو و...
-
دشمن دانا بلندت میکند٬ بر زمینت میرند نادان دوست
شنبه 27 مردادماه سال 1386 13:12
همونجور که ندا در کامنت اولین جشن تولدم نوشته: ... خوب آدم سرد و بیروح باشه بهتر از اینه که به دروغ اظهار دوستی و صمیمیت بکنه ... به نظر من یک دوست سرد و بیروح ولی صادق٬ صدبار بهتر از یک دوست دودوزه باز و کلکو هستش. من فکر میکنم که حتی یک دشمن صادق بهتر از دوست ناصادق است و بایای خدابیامرزم هم خیلی بهم میگفت: دشمن...
-
شیطونه گولم زد
چهارشنبه 24 مردادماه سال 1386 23:55
امروز بعداز کار یکنفر رو باید میرسوندم فرودگاه. وقتی که فرودگاه بودم٬ شیطونه بهم گفت تا اینجا که اومدی یک سر هم برو سوئد. منم گول شیطونه رو خوردم و رفتم یکخرده خرید کردم و همین الان رسیدم خونه. حالا دیگه باید برم و وسائل رو جابجا کنم و بعدش هم بـِلالایم تا بتونم صبح پا شم و برم سر کار. بخدا تقصیر من نبود که امشب...
-
اولین جشن تولدم
سهشنبه 23 مردادماه سال 1386 22:13
تا وقتی که بزرگ شدم از روز تولد و جشن تولد خبری نبود! حتما به خاطر شرایطی بود که توش بزرگ شده بودم و اصلا امکانش نبود. آخه نمیشد تو مغازه خیاطی جشن تولد گرفت دیگه! وقتی بزرگتر شدم و به قول معروف خودم رو داشتم میشناختم٬ فقر و تنهائی و هزارو یک مسئله دیگه٬ وقت و امکانی واسه فکر کردن به تولد و جشن تولد نمیگذاشت و شاید...
-
از مرداد تا مرداد
دوشنبه 22 مردادماه سال 1386 22:07
سیمین راست میگه: ...سمفونی شعله ها حالا یک سالش شده... پارسال مردادماه بود که این وبلاگم رو شروع کردم و جالب اینه که اولین وبلاگم (نوشتههای یخزده) رو هم چهار سال پیش٬ مرداد ماه با شوق و ذوق خاصی (با کمک یکی از دوستان صمیمی و دوستداشتنیام ...) ساختمش و از همون موقع (بعداز ده سال دوباره) شروع به نوشتن کردم و ......
-
کلبه جونم
پنجشنبه 18 مردادماه سال 1386 23:45
یک کلبه دارم تو یکی از دهاتهای نزدیک که اینترنت نداره و وقتی میرم اونجا نمیتونم وبلاگم رو بروز کنم و اینجا بنویسم! سعی میکنم تا برف وسرما شروع نشده٬ یکخرده جمع و جورش کنم! آخه حیونکی خیلی بهم ریخته هستش و یه عالمه کار داره. منم که دست تنها هستم و بقول معروف یک دست صدا نداره! ولی خدا رو شکر که خودم دوتا دست دارم و سعی...
-
تضاد بین غرور و صداقت
چهارشنبه 17 مردادماه سال 1386 23:53
با غرور و لحن محکمی گفت: تو صادقتر از من پیدا نمیکنی! گفتم: صداقت - نه به خاطر صداقت - که وسیله و مسیری برای حرکت است! یا شاید بتوان گفت صداقت مقدمه و زمینهای برای حرکت است. ... اشتباهی کرده بود و نمیخواست اشتباهش رو قبول کند! همهاش توجیه و بهانه میآورد و مسئله را گرد میکرد و ... بعداز نیم ساعت بحث٬ وقتی که دید در...
-
کَره پشمالو
دوشنبه 15 مردادماه سال 1386 20:03
با تعجب گفت: ا ِ ا ِ عجب آدمی هستی!! تو مو را هم از ماست میکشی!!! گفتم: نه تنها مو را٬ که حتی مژه را هم٬ از ماست میکشم. آری! میبایستی مو و موها را از ماست بکشم. از مو و موها تار خواهم ساخت و آنگاه با این تار٬ آهنگ صداقت مینوازم و در مجاورت رقص شعلهها٬ ناخالصیهایم را خواهم سوزاند و تو٬ اگر دل و چشم و گوشت باز باشد٬...
-
با پوزش
شنبه 13 مردادماه سال 1386 23:22
تا دوشنبه شب نخواهم نوشت!
-
خودکاوی و خودهیپنوتیزم!
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1386 12:50
وقتی که راجع به بچگیم و گذشتههام مینویسم٬ میرم تو جلد اونوقتهام و یکجورهائی همونجوری میشم و همون آدم میشم! سعی میکنم رابطه علت و معلولی برخوردها و کارها رو در بیارم. خودم و محیط اطراف و آدمهای دوروبرم رو بیشتر بشناسم و ... ببینم که نقاط ضعف و قوتم چی بوده... اگه چیزی یا مسئلهای بوده که باعث عقدهای شده٬ ریشهیابی...