کلیسا و مسیحیت هم مثل بیشتر دینهای دیگه٬ شاخههای مختلف داره.
یکی از این شاخهها که اینجا بین فارسی زبانها خیلی فعال است٬ معروف به کلیسای فیلادلفیا هستش.
یک آقائی که قبلا سییا۳۰ بوده و گویا بعدا توبه کرده٬ کمی بعد٬ از مسلمون بودنش هم توبه میکنه و میره مسیحی میشه و توی کلیسا آب توبه رو سرش میریزه و بقولی غسل تعمید میکنه و چون کاسه داغتر از آش بوده به این هم بسنده نمیکنه و میره کشیش میشه.
این دوست خوبمون میره تو کمپهای پناهندگی و سعی میکنه به اونهائی که بلاتکلیف هستند و یا جواب رد گرفتهاند٬ دلداری بده و کمکشون کنه و در صورت امکان توسط کمکهای غیبی٬ مسئله اقامت و پناهندگی ایرانیان و افغانیها رو حل و فصل کنه. (که این کارش خیلی خوبه و انشاالله که خداوند صد در دنیا و هزار در آخرت بهش اجر و پاداش بده).
اونهائی هم که کارشون (به این وسیله) درست میشه٬ نمکگیر میشند و سعی میکنند که نمک شناس باشند و خدای ناکرده یکوقت نمکدون رو نشکنند! واسه همین نه تنها از مسلمون بودنشون توبه میکنند بلکه خودشون رو دربست به نماینده عیسی و کلیسا (یعنی همین آقای کشیش) میسپارند و یک سری مدارک و تعهدنامه امضا میکنند. مثلا یکی از پیروان و ایمان آورندگان از آقای کشیش میپرسه که آیا میتونه با یک مسلمون ازدواج کنه و این برادر میگه هرگز.
پینوشت ۱: اگه عمامه آخوند به کروات تبدیل بشه٬ باز هم طرف آخونده! همونجور که خر با عوض شدن پالانش و یا هفت رنگ کردنش٬ گور خر نمیشه!
پینوشت ۲: مسیحیت دین محبت و عشق است و من با پوزش از مسیحیان عزیز قصد توهین به هیچ دین و آیینی ندارم. این فقط مشاهده عینی و تجربهای بود که در اینجا نوشتم.
پینوشت ۳: به نظر من اشکال از دین نیست٬ این ما هستیم که با غرض و مرضهایمان٬ شیشهخرده قاطی دین میکنیم و ... لباس عشق و محبت را وارونه و پشت و رو میکنیم.
همون دوست یک و نیم ملیون دلاری٬ یکماهه که با یکی آشنا شده و هی ازم میپرسه که چیکار کنه و چه جوری با ایشون برخورد کنه و نظر من چیه؟
منهم بهش گفتهام که همون کاری رو که فکر میکنی درسته٬ بکن و با احتیاط پیش برو و مواظب باش ...!
امشب بهم زنگ زده و میگه که باهاش رفته توی یک رابطه و ...!! و از من میخواست که نظرم رو بهش بگم!
بهش گفتم که همون کاری رو که میخواستی٬ کردی و حالا که عذاب وجدان پیدا کردهای تائیدیه من رو میخواهی تا عذاب وجدان خودت رو تسکین بدی!
این حرفم رو قبول کرد و همینجا باید بگم درود بر صداقتش.
خلاصه بعداز کلًی حرف و شنیدن درد و دلهایش و تبادل نظر٬ گفتم خداحافظ دوست من٬ موفق باشی و به عروسیت دعوتم کن که میآیم و پدرانه برایت میرقصم.
گفت من فقط هشت سال از تو کوچکترم و ...٬ گفتم پدرانه یا برادرانه ...
گفت هرگز نمیتوانم ترا به عروسیم دعوت کنم!
گفتم تو دعوت کن و من میگویم که در نروژ نیستم و برای تعطیلات به اسپانیا رفتهام (تا خدای نکرده عذاب وجدان نگیری)!