همه با شوق و ذوق سرمون گرم شیک کردن و کاغذ دیواری آپارتمان جدیدی بود که گرفته بودیم.
عصری حدودای ساعت شش بود که دیدیم زنگ میزنند. با تعجب همدیگه رو نگاه کردیم و چشمامون ازهمدیگه میپرسید که کی میتونه باشه؟!
وقتی در رو باز کردیم دیدیم یکی از دوستهای نروژیمون با زن و بچهاش و یک سینی بزرگ کیک و فلاکس قهوه اومدند تو و همگی به زبون نروژی دارند آواز میخونند که: تولد تولد٬ تولدت مبارک!
با تعجب پرسیدم که جریان چیه و تولد کیه؟
دوست نروژیم گفت: تولد خودته دیگه!
اونجا بود که فهمیدم و یادم افتاد که زمان چه زود میگذره و من چهل ساله شدهام!
اینجا معمولا دهههای تولد رو جشن بزرگی میگیرند٬ و همونجا بود که من تو چشمای دوست نروژیم خوندم - که داشت فکر میکرد - این کیه دیگه که تولد چهل سالگیش هم یادش نبود.
شاید از شوق و ذوق خریدن اولین خانهام٬ (من ِ بی خانه) روز تولدم رو فراموش کرده بودم! ولی خب٬ آدم دوست صمیمی رو واسه چی میخواد؟ شاید (از جمله) برای یادآوریِ فراموش شدهها
پینوشت: هرچند که هرروز میتواند روز تولد و نو شدن باشد٬ ولی امروز بدنیا نیامدهام و هنوز چند ماهی مانده تا بدنیا بیایم! (این پینوشت بعداز دو نظر ِ اول (نظرات فائزه و رعنا) نوشته شد! به هرحال مرسی)
سلام
تولدتون مبارک
موفق و شاد باشید:)
تولدت مبارک!D:
بله سه ماه و ۲۶ روز مونده! این دفعه چند سالت می شه؟! D:
!fek kardam in etefagh diroz pari roz oftade
درودی سبز
این خاطره دومین تولد مربوط به چند دهه ی گذشته می شه؟؟؟؟
تولد چهل سالگی باید هیجان انگیز باشد؟
سلام
تا باشه از این جشن ها باشه
چه حکایت غریبی...!ولی فکر می کنم-همون طور که خودت هم گفتی-شوق خرید خانه ،برای اولین بار،از هر تولدی برایت در آن لحظه زیبا تر بوده.مگه نه؟!شاید یک سقف زیبا تر از هر زاده شدنی باشد آن هم بعد از..........
راستی نروژ بهتره یا دانمارک؟!
این تعطیلات شما هم که دائم افزایش می یابد!
بابا ما با سه روز در کلبه بودن شما(!)کنار آمدیم...بیشترش را انتظار نداشته باش
آقا تکلیف ما چیه؟خوبه خودمون رو بزنیم بکشیم از دست شما؟!!