تا وقتی که بزرگ شدم از روز تولد و جشن تولد خبری نبود! حتما به خاطر شرایطی بود که توش بزرگ شده بودم و اصلا امکانش نبود. آخه نمیشد تو مغازه خیاطی جشن تولد گرفت دیگه!
وقتی بزرگتر شدم و به قول معروف خودم رو داشتم میشناختم٬ فقر و تنهائی و هزارو یک مسئله دیگه٬ وقت و امکانی واسه فکر کردن به تولد و جشن تولد نمیگذاشت و شاید باور نکنی اگه بگم که اصلا نمیدونستم واسه تولد هم میشه و میبایست که جشن گرفت!
بعدش هم تا فهمیدم دنیا دست کیه و تو مملکتم چی میگذره٬ مهمترین مسئلهام این بودش که چیکار کنی تا بزرگترین ضربه رو به دشمن بزنی و کمترین ضربه رو بخوری! تا اینکه بلاخره اومدم اینجا (تبعیدگاه نهائی)!
اینجا بود که یکخورده چشم و گوشم بیشتر باز شد و فهمیدم که واسه تولد میشه جشن هم گرفت و شیرینی خورد. اگه زندگیم رو تا ۱۴ سالگی خونده باشید حتما میدونید که شیرینی خیلی دوست دارم و ...
از اونجائی که آدم عاشق پیشهای بودهام و از کلاس دوم دبستان عادت کردم که عاشق بشم٬ عاشق یک دختر نروژی شدم. روز تولدم٬ خودم شیرینی خریدم و رفتم در خونهاش! در رو که باز کرد گفت این چیه؟
گفتم: میدونی چیه؟ امروز تولدم هستش! شیرینی خریدم و اومدم اینجا تا با هم بخوریم و جشن تولد بگیریم!!!
لبخند سرد و بیروحی زد و رفتم تو. خدائیش اونهم بستنی آورد و خلاصه جاتون خالی٬ شیرینی و بستنی و قهوه رو زدیم تو رگ.
تا اونجائیکه یادم میاد این اولین جشن تولد من بودش! اما همونجا و بعدش فکر کردم که این چه کاری بود که کردم و از جشن تولد گرفتنم پشیمون شدم. آخه خونهاش و رابطه عینهو کشورشون سرد بود و خشک.
خدا رو شکر که میدونست عاشقش هستم وگرنه فکر کنم رابطه و فضای خونه همچین یخ میشد که من همونجا یخ میزدم و میشدم آقا یخی! البته اون که به یخ بودن عادت داشت و اصلا خودش یک تیکه یخ بوده و شاید هم مثل یک قالب یخ بدنیا اومده!
پینوشت: انگار زیاد پرحرفی کردم و طولانی شد بقیهاش رو سعی میکنم فردا و یا بعدا بنویسم
سلام دوست من
امیــــــــــد وارم حالت خوب باشه
*************************
یه روز می شم بی آبرو فقط به خاطر تو
قربونی یه جست و جو فقط به خاطر تو
تو ام یه روز می ری سفر فقط به خاطر من
خیره می شن چشام به در فقط به خاطر تو
به من تو میگی دیوونه فقط به خاطر من
جملت به یادم می مونه فقط به خاطر تو
************************
موفق باشی،کارتون خیلی خوبه
خدا نگهدارت گلم
سلام
چه جالب بقیشو زودتر بگو
منم از برخورد سرد خیلی خیلی بدم میاد ولی خوب اروپایی ها اینجورین دیگه
راستی از کلبه ت چه خبر؟
سلام خوبین ؟....من امروز ۲۳ مرداد روز تولدم .....خیلی وقتا دوست داری فقط یه نفر بهت تبریک بگه و خوب اون یه نفرم اصلا تو حس تو نباشه......راستی من باید ادبیاتمو اصلاح کنم این روزا بدتر از قبل میتونم منظورمو انتقال بدم .....خوب همیشه اینجوری بوده.....همیشه دوست داشتم یه جور خاصی حرف بزنم ....از صحبت های معمول خوشم نمیمود.....وگر نه مشخصه که شما هدف داری از نوشتن و اصلا تو این شکی نیست.....
راستی تولد وبلاگت مبارک
از این پستت خیلی خوشم اومد!نمی دونم چرا!اما از این مدل نوشتنت خوشم می یاد!البته می دونم چرا!!!!!
...
تبریک رو که قبلا گفته بودم اما نگفته بودم من هم شیرینی دوست دارم!
nemidonam chera akhare in postet khandam gereft,khob adam sardo biroh bashe behtare az ineke be dorogh ezhare dosti va samimiat bokone mage na?
ایول عموجون!فکر کنم اولین جشن تولدتون باحال بوده!اولین جشن تولد آدم با عشقش!خیلیم بد نبود!
درودی سبز
با اینکه امروز کمی سرماخوردم اما بستنی می خوامممممممممممممممممممممممممممممم