چند سال پیش تو ایستگاه قطار وایستاده بودم و سیگار میکشیدم و منتظر قطار بودم.
یک خانم گفت آقا فندک داری؟ دستم رو کردم تو جیبم و دیدم دو تا دارم!
هر دوتا فندک رو بهش نشون دادم و یکی از فندکها رو بهش دادم و گفتم مال خودت٬ آخه من دوتا دارم. همینجوری که داشت با تعجب بهم نگاه میکرد٬ سوار قطار شدم و رفتم پی کارم.
بعداز اینکار حس کردم که هم روحم سبکتر شده و هم جسمم از حمل بار اضافی خلاص شده. آخه من که حمال نیستم!
آره من هم یه وقت هایی دلم می خواد یه چیزی به یه کسی بدم تا خودمو-به قول تو-سبک کنم!ولی بعضی وقت ها هیچ کس از من هیچی نمی خواد!!!
نه نیستید !
عجب!
انگار دیگه اصلا نباید امیدی به آپ به موقع سمفونی داشت...درسته؟!!
درسته!
سمفونیه دیگه!!
سلام خوبین ؟......در کل احساس خوبی میده بخشیدن چیزی به کسی......این احساس حمالی روی من که خیلی تاثیر گذاشت.....حالا دچار وسواس نشم خوبه ......
دست عشق از دامن دل دور باد!
می توان آیا به دل دستور داد؟
می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بی گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد
قیصر امین پور
یادش را با عشق در دل سبز نگاه دارید
بابا هجده روز رو هم رد کردی!
نکنه می خوای رکورد بزنی؟!
کجایی حاجی؟!!