همون دوست یک و نیم ملیون دلاری٬ یکماهه که با یکی آشنا شده و هی ازم میپرسه که چیکار کنه و چه جوری با ایشون برخورد کنه و نظر من چیه؟
منهم بهش گفتهام که همون کاری رو که فکر میکنی درسته٬ بکن و با احتیاط پیش برو و مواظب باش ...!
امشب بهم زنگ زده و میگه که باهاش رفته توی یک رابطه و ...!! و از من میخواست که نظرم رو بهش بگم!
بهش گفتم که همون کاری رو که میخواستی٬ کردی و حالا که عذاب وجدان پیدا کردهای تائیدیه من رو میخواهی تا عذاب وجدان خودت رو تسکین بدی!
این حرفم رو قبول کرد و همینجا باید بگم درود بر صداقتش.
خلاصه بعداز کلًی حرف و شنیدن درد و دلهایش و تبادل نظر٬ گفتم خداحافظ دوست من٬ موفق باشی و به عروسیت دعوتم کن که میآیم و پدرانه برایت میرقصم.
گفت من فقط هشت سال از تو کوچکترم و ...٬ گفتم پدرانه یا برادرانه ...
گفت هرگز نمیتوانم ترا به عروسیم دعوت کنم!
گفتم تو دعوت کن و من میگویم که در نروژ نیستم و برای تعطیلات به اسپانیا رفتهام (تا خدای نکرده عذاب وجدان نگیری)!
چرا نمیتونین برین عروسیش؟!من این جوری حدس میزنم که شما قبلا عروس خانومو میشناختین اره؟
تولد من ۴ تیر.
خودش نمیخواد دعوت کنه٬ شاید واسه اینکه خیلی خسیسه
من فقط به عنوان یک دوست معمولی میشناسمش و بعضی وقتها باهام مشورت میکنه
من ترانه نگاه کن را که قبلا روی وبلاگت بود میخواهم لطفا .
به ایمیل آدرستان فرستادم. راوی عزیز