سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

خوش شانسی در دل بدشانسی

دیروز عصری بعداز کار٬ سوار ماشینم شدم که از پارکینگ بیام خونه که یکدفعه دیدم یک صدای عجیبی اومد و ماشین وایستاد!
اومدم پائین و دیدم یکی از چرخهای جلو کج شده و بعدا فهمیدم که چرخ از میله فرمان جدا شده!
شانس اوردم که سرایدار پارکینگ اونجا بود و جرثقیلش رو آورد و ماشین رو از سر ِ راه برداشتیم و گذاشتیم گوشه گاراژ.
بزرگترین شانسم این بود که توی اتوبان و با سرعت بالا این بلا سرم نیومد٬ وگرنه معلوم نبود که من و ماشین و عروسکم چندبار کله‌معلق میزدیم و چند تا ماشین دیگه بهم میزدند و احتمالا همچین شوتم میکردند که پرت میشدم توی بهشت‌زهرا!
حالا باید ماشینمو یکجوری ببرمش تعمیرگاه.
شاید بهتره ماشینم و بفروشم و با پولش خروس‌قندی بخرم و دهنم رو شیرین کنم! ولی آخه حیوونکی هنوز جوونه و فقط پنج سالشه!

 

من و کله‌جونم

وسط کله‌ام به اندازه کف دست کچل شده!
سه هفته پیش رفتم سلمونی و بهش گفتم بقیه جاهای سرم رو مثل وسط کله‌ام بکنه. اونم نامردی نکرد و تیغ رو برداشت و افتاد به جون کله‌جونم!

دو هفته نگذشته بود که دیدم موهام داره بلند میشه. خودم تیغ رو برداشتم و رفتم حموم. خدا رو شکر که مثل اون قدیما مجبور نبودم برم حموم عمومی! وگرنه حتما همه دور سرم جمع میشدند و ... منهم کلی خجالت میکشیدم و احتمالا مثل پانکها کله‌جونم‌ رو نصفه‌کاره وسط کله‌زنی ولش میکردم!

وقتی از حموم اومدم بیرون٬ کله‌ام زیر آفتاب برق میزد و توی سایه یخ میکرد!