بالاخره امروز ماشینجونم رو از تعمیرگاه گرفتم. بردم یک خرده تو خیابونها گردوندمش و طفلکی دلش باز شد.
رفتیم یک فروشگاه و براش یک ترازو خریدم. یعنی راستش ترازو رو واسه خودم خریدم که خودم رو بکشم و وزنم رو کم کنم. مگه ماشینم چه گناهی کرده که غیراز خودم٬ باید اضافه وزنم رو هم بکشه؟ تازه بهش گفتهام که دیگه توش سیگار نمیکشم آخه اون که ماشیندودی نیست!
یک عروسک سبز مخمل پارچهای دارم که خیلی ناز و مامانیه. آخه یکی از دوستهای عزیزم بهم یادگاری داده. مارک یا اسم عروسک جونم NICI POPS هستش. از اسمش معلومه که عروسکم هم خارجیه. عروسکم رو وصل میکنم به شیشه ماشینم تا هروقت ماشینبازی میکنم اونم تاب بازی کنه و خوشحال باشه و برقصه و منو یاد خوبیهای دوستم بندازه.
چه کیفی میده ماشین بازی و رقص عروسکی و ...
این ماشینم رنگش آبیه٬ ولی تقریبا مثل همون مینیماینری هستش که پسرخالهام اون قدیما داشت و واسه دختربازی خریده بود و رنگش قرمز بودش. آخه اون باباش کارخانهدار بود و خودش هم پسرحاجی و میتونست واسه دختربازی ماشین بخره و با احساسات آدمها بازی کنه! اما کارش به نظر من درست نبود٬ آخه دخترا هم آدمند و نباید اونجوری با احساساتشون بازی میکرد و دخترها هم نباید گول ماشین اون و پسرحاجی بودنش رو میخوردند.
بههرحال من ماشینم رو فقط واسه ماشینبازی و ماشینسواری خریدم و خوشحالم از اینکه که هیچوقت آگاهانه با آدمها و آحساساتشون بازی نکرده و نخواهم کرد.
پینوشت ۱: ادب از که آموختم؟ از بیادبان!
پینوشت ۲: هرچه کنم بخود کنم گر همه نیک و بد کنم