یه آقاهه بود که خیلی لوطی بود! عصرها میومد و ماشینش رو میذاشت گاراژ و بعداز نصف شب میومد و میبردش. یک پیکان سفید رنگ قشنگ داشت. یکبار ازش پرسیدم که کجا میری و واسه چی نصف شب میای ماشینت رو میبری؟ گفت میرم خرابات! من که نفهمیدم خرابات کجاست٬ ولی میدونستم که دهنش یه بوی عجیبی میده! بعدا فهمیدم که دهنش بوی مشروب میداده!
واسه این میگم لوطی بود که هروقت ماشینش رو میشستم٬ اضافه بر پول ماشینشوری٬ پول چائی هم میداد و دوست داشت همیشه ماشینش تمیس (تمیز) باشه و برق بزنه.
یک شب هوس کردم رانندگی کنم آخه تا اونوقت پشت ماشین ننشسته بودم. سویچ ماشینش دست من بود که ماشینش رو بشورم و توش رو تمیز کنم. منم تقریبا ساعت ۱۱ شب که خیابونا خلوت بود٬ ماشینش رو روشن کردم و راه آفتادم!
دو کیلومتر رفته بودم که میخواستم دور بزنم و برگردم. اما هرکاری کردم٬ نتونستم دور بزنم! واسه همین مجبور شدم عقب عقب بیام.
بعداز اینکه ماشین رو سرجاش پارک کردم حسابی ترسیده بودم و خدا خدا میکردم که نفهمه.
خدائیش شانس آوردم که تصادف نکردم و هیچکس هم هیچی نفهمید.
پینوشت ۱:
دائیم بهم گفته بود که واسه رانندگی و تصدیق گرفتنش اصلا تمرین نکرده و آموزشگاه رانندگی نرفته! فقط با نگاه کردن به رانندهها و این که چیکار میکنند و چهجوری رانندگی میکنند٬ رانندگی رو یاد گرفته. نمیدونم راست میگفت یا دروغ! آخه تصدیق تریلی داشت و خیلی هم خالیبند بود!
پینوشت ۲: دقیقا نمیدونم دو کیلومتر رانندگی کردم یا کمتر (آخه من که متر نداشتم)! ولی یادمه که تقریبا نیم ساعت کشید (که ذره ذره) دنده عقب بیام. حتما میدونید که وقتی آدم نگران و ... هستش٬ زمان هم کند میگذره!
نزدیک خونه یه عالمه جنگله. یکی دو ماهه که هر روز یکی دو ساعت میرفتم پیاده روی توی جنگل. بعضی وقتها هم میدویدم. باید یه کاری کنم که این واسم عادت بشه. یعنی اگه برف و بارون هم بیاد حتما برم و اگه یکروز نرم احساس ناراحتی و کمبود کنم.
آخه میدونی؟ تو جریان عمل هستش که آدم بهتر خودش رو میشناسه.مثلا وقتی که من میدوم٬ اونوقته که میفهمم و میبینم که سیگار چه بلائی سر ریههام آورده و باعث نفس تنگیم شده و ...
نروژیها یک ضربالمثل دارند که میگه: (Gå på tur, Aldri sur)
برو گردش (پیاده روی)٬ هیچوقت ناراحت نخواهی بود
پینوشت: یادش بخیر اونموقعها که تو ایران میرفتیم کوه ... و سرود شعر هستی رو میخوندیم و ...