سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

اولین بار که رانندگی کردم

یه آقاهه بود که خیلی لوطی بود! عصرها میومد و ماشینش رو میذاشت گاراژ و بعداز نصف شب میومد و میبردش. یک پیکان سفید رنگ قشنگ داشت. یکبار ازش پرسیدم که کجا میری و واسه چی نصف شب میای ماشینت رو می‌بری؟ گفت میرم خرابات! من که نفهمیدم خرابات کجاست٬ ولی میدونستم که دهنش یه بوی عجیبی میده! بعدا فهمیدم که دهنش بوی مشروب میداده!
واسه این میگم لوطی بود که هروقت ماشینش رو می‌شستم٬ اضافه بر پول ماشین‌شوری٬ پول چائی هم میداد و دوست داشت همیشه ماشینش تمیس (تمیز) باشه و برق بزنه.
یک شب هوس کردم رانندگی کنم آخه تا اونوقت پشت ماشین ننشسته بودم. سویچ ماشینش دست من بود که ماشینش رو بشورم و توش رو تمیز کنم. منم تقریبا ساعت ۱۱ شب که خیابونا خلوت بود٬ ماشینش رو روشن کردم و راه آفتادم!
دو کیلومتر رفته بودم که میخواستم دور بزنم و برگردم. اما هرکاری کردم٬ نتونستم دور بزنم! واسه همین مجبور شدم عقب عقب بیام. 
 بعداز اینکه ماشین رو سرجاش پارک کردم حسابی ترسیده بودم و خدا خدا میکردم که نفهمه.
خدائیش شانس آوردم که تصادف نکردم و هیچکس هم هیچی نفهمید.

پینوشت ۱:
دائیم بهم گفته بود که واسه رانندگی و تصدیق گرفتنش اصلا تمرین نکرده و آموزشگاه رانندگی نرفته! فقط با نگاه کردن به راننده‌ها و این که چیکار میکنند و چه‌جوری رانندگی میکنند٬ رانندگی رو یاد گرفته. نمیدونم راست میگفت یا دروغ! آخه تصدیق تریلی داشت و خیلی هم خالی‌بند بود!

  پینوشت ۲: دقیقا نمیدونم دو کیلومتر رانندگی کردم یا کمتر (آخه من که متر نداشتم)! ولی یادمه که تقریبا نیم ساعت کشید (که ذره ذره) دنده عقب بیام. حتما میدونید که وقتی آدم نگران و ... هستش٬ زمان هم کند میگذره!

 

نظرات 7 + ارسال نظر
عروسک خانوم سه‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 15:51 http://aroosakkhanoom.blogsky.com

سلام
چه تجربه شیرینی منم عاشق رانندگی ام
دیگه به من سر نمیزنید؟؟؟

سلام.
میام سر میزنم.
میبخشی که نیومدم! آخه سر ِ یک پیچی٬ یکخورده گیر داشتم! منظورم اینه که گرفتار بودم و درگیر ...

راستی! انگار شما هم کم‌ پیدا شده ‌بودیدا...

هامون و مهدی چهارشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 00:22 http://khaneie-ashena.persianblog.com

سلام خوبین ؟....من بر عکس خیلیا هیچ وقت تو هیجان رانندگی نبودم .....یاد لوطی های اون قدیم ها هم خوش .....یه مرام و معرفت حقیقی این روزا کم پیدا میشه...

سیمین روزگرد چهارشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:12 http://ghamnamecimin.blogsky.com

دو کیلومتر با دنده عقب؟؟؟؟می گم دست داییتو بد جوری از پشت بستی بودی ها(البته به غیر از قسمت خالی بندیش)
...بعد اون آقا لوطیه کار و زندگی نداشت که هر شب می رفت خرابات؟!

یک پیرو از جنس احساس چهارشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 13:42 http://nothingonlylove.blogfa.com

درودی سبز
عجب برادر شیطونی!!! وای وای وای ...

ندا چهارشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 15:43 http://mardakharan.blogsky.com

میدونی یه ضرب المثل هست که میگه حلال زاده به داییش میره!منظوره خاصی نداشتم ها...

آره درسته ... ولی خوشبختانه (تا اونجائی که خودم میدونم) ۳ تا دائی دارم

سیمین روزگرد پنج‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:41 http://ghamnamecimin.blogsky.com

تاخیر یک روزه؟؟؟؟نگران می شوم عزیز!!!

ممنون از حضورت و ...
جای نگرانی نیست٬ آخه میگن بادمجون بم آفت نداره.

بدون امضا پنج‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 16:40

چه جالب . بابام بهم ماشین نمی داد تا رانندگی یاد بگیرم اما داییم بغل دستم می نشست اون هم با ماشین خودش!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.