با غرور و لحن محکمی گفت: تو صادقتر از من پیدا نمیکنی!
گفتم: صداقت - نه به خاطر صداقت - که وسیله و مسیری برای حرکت است! یا شاید بتوان گفت صداقت مقدمه و زمینهای برای حرکت است.
... اشتباهی کرده بود و نمیخواست اشتباهش رو قبول کند! همهاش توجیه و بهانه میآورد و مسئله را گرد میکرد و ...
بعداز نیم ساعت بحث٬ وقتی که دید در بنبست قرار گرفته٬ با اکراه گفت: خب باشه٬ اشتباه کردم!
گفتم غرور (بیجا) مانع صداقت میشود!
ای که میگوئی از من صادقتر پیدا نخواهی کرد٬ باید غرورت را بشکنی تا صادقتر شوی!
با تعجب گفت: ا ِ ا ِ عجب آدمی هستی!! تو مو را هم از ماست میکشی!!!
گفتم: نه تنها مو را٬ که حتی مژه را هم٬ از ماست میکشم.
آری! میبایستی مو و موها را از ماست بکشم. از مو و موها تار خواهم ساخت و آنگاه با این تار٬ آهنگ صداقت مینوازم و در مجاورت رقص شعلهها٬ ناخالصیهایم را خواهم سوزاند و تو٬ اگر دل و چشم و گوشت باز باشد٬ شاید بتوانی بفهمی و ببینی که یکمن ماست خالص٬ چقدر کره میدهد.
... وگرنه این موها در جریان تغییر و تحول ماست به کره٬ رشد خواهند کرد و بیشتر خواهند شد و در نتیجه٬ چیزی بجز کَره پشمالو بدست نخواهد آمد!