سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

کمبود محبت

همه اونائی که منو میشناسن و یا قسمتی از زندگی ام رو میدونن٬ خیلی زود متوجه میشن که من خیلی زیاد کمبود محبت داشته ام. با توجه به گذشته ام این کمبود محبت٬ یک عقده طبیعی بوده و ضربه های زیادی از این سوراخ خورده ام و بعدا (که بزرگتر شدم) راجع بهشون خواهم نوشت! فعلا در جو و فضای بچگی هستم! 

یادمه که ضربه های طلاق بابا و مامانم چنان روی من اثر گذاشته بود که در سن ده سالگی به بابام و همه آنهائی که در مغاره بودند گفتم: من وقتی زن بگیرم٬ هیچوقت زنمو طلاق نمیدم ولی فکر اینرا نکرده بودم که شاید زنم مرا طلاق بدهد و برود...

بگذریم...٬  این مقدمه ای بود در رابطه با عاشق شدنهایم...

 

امتحان قوه

روز بعداز مرخص شدنم از بیمارستان رفتم مدرسه و همان روز امتحان قوه داشتیم! خانم معلم دیکته گفت و بعد ورقه ها را جمع کرد و سر کلاس صحیح میکرد. چوب خانم معلم هم بغل دستش بود و هر شاگردی که کمتر از ۱۲ میگرفت صدایش میکرد و کف دستش را با چوب میزد. یکی از همشاگردیهایم را صدا کرد و بعد از اینکه کف دست شاگرد فلکزده را حسابی چوبکاری کرد٬ ورقه اش را داد و گفت برو و بیشتر تمرین کن. همکلاسیم نگاهی به ورقه امتحانی کرد و با چشمهای اشک آلودش نگاهی بمن کرد و گفت:

 خانم اینکه مال ما نیست! این مال سمفونی هست که همش غایب بوده!

من اسم کوچکم را بالای ورقه نوشته بودم که فقط یک حرف کم داشت تا شبیه فامیلی همکلاسیم شود!

خانم معلمم منو صدا کرد. رفتم جلو کلاس و گفت که همه بچه ها واسم کف بزنند و یک کارت ده آفرین هم گرفتم. آخه من دیکته ۹ گرفته بودم!