سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

شیشه ماشین

تقریبا سه هفته پیش بود که تا در عقب ماشین رو باز کردم٬ یکهو شیشه ماشین ‌خرد خاکشیر شد!
از صدای بنگ و دیدن خرد شدن شیشه جا خوردم و حسابی گیج شده بودم. نمیدونم تقصیر اون آفتاب داغ بود که ساعتها زل زده بود به شیشه و با گرماش زوار دور شیشه رو قلقک داده بود یا اینکه خمس و زکات نداده بودم و اینجوری داشتم جریمه و تنبیه میشدم! شاید هم یکی چشمم زده بود و یا نفرینم کرده بود.
انگاری بهتره یکخورده اسفند دود کنم و ... خمس و زکاتم رو هم به وقتش بدم و بچه خوبی باشم تا کسی نفرینم نکنه.
 
پی‌نوشت: منظور از خمس و زکات در اینجا کمک مالی به انجمنهای خیریه و انساندوست میباشد.
 

رقص شعله‌ها

از آنجائی که بودم٬ سقوط کردم٬ سقوطی آزاد!
به آغوش شعله‌هائی که خودم افروخته بودم رفتم٬ سوختم و خاکستر شدم ... و بدینگونه بود که سمفونی خاموش شد!

در خاکستر داغ خود٬ ذوب شدم ... شیشه‌خرده‌هایم را سوزاندم و همچون پرندگان و مرغان در خاک لولیدم و کرمهایم را به خاک سپردم. سوختم و سوختم٬ اما کنترل خودم را از دست ندادم... که اگر داده بودم الان اینجا نبودم!‌‌
سپس سبکتر و خالصتر٬ ققنوس‌وار از خاکستر خود برخاستم و رقص‌کنان اوج گرفتم.
باید که جمله جان میشدم٬ تا لایق جانان میشدم.

واقعی بودن این تغییر میبایستی در جریان عمل محک می‌خورد. به همین خاطر چند روزی در وبلاگ رقص شعله‌ها (بصورتی نیمه گمنام) پروانه‌وار به گِرد شعله‌ها رقصیدم ... و حالا به اینجا بازآمده‌ام که نه تنها سمفونی شعله‌ها را٬ که رقص شعله‌ها را نیز در همینجا اجرا کنم.

پی‌نوشت:
نگاه کن که من کجا رسیده‌ام      به کهکشان به بیکران به جاودان