از آنجائی که بودم٬ سقوط کردم٬ سقوطی آزاد!
به آغوش شعلههائی که خودم افروخته بودم رفتم٬ سوختم و خاکستر شدم ... و بدینگونه بود که سمفونی خاموش شد!
در خاکستر داغ خود٬ ذوب شدم ... شیشهخردههایم را سوزاندم و همچون پرندگان و مرغان در خاک لولیدم و کرمهایم را به خاک سپردم. سوختم و سوختم٬ اما کنترل خودم را از دست ندادم... که اگر داده بودم الان اینجا نبودم!
سپس سبکتر و خالصتر٬ ققنوسوار از خاکستر خود برخاستم و رقصکنان اوج گرفتم.
باید که جمله جان میشدم٬ تا لایق جانان میشدم.
واقعی بودن این تغییر میبایستی در جریان عمل محک میخورد. به همین خاطر چند روزی در وبلاگ رقص شعلهها (بصورتی نیمه گمنام) پروانهوار به گِرد شعلهها رقصیدم ... و حالا به اینجا بازآمدهام که نه تنها سمفونی شعلهها را٬ که رقص شعلهها را نیز در همینجا اجرا کنم.
پینوشت:
نگاه کن که من کجا رسیدهام به کهکشان به بیکران به جاودان
ققنوس نمی میرد
با در افکندن خویش به دره ، شاید که به شناسایی خویش نائل آییم. دوباره خوش آمدید.
سلام
من نیز گاهی شعله ها را رقصیده ام
هیس
لحظه ای سکوت
مادرم را باد با خود برد
و سنگها نیز عاشق شده اند.
سلام..خوشحالم که بر گشتی.
همیشه میشه سقوط کرد برگشت و دوباره اوج گرفت رسم زندگی همینه مگه نه؟
سلام خوبین ؟.....این خیلی خوبه که دوباره برگشتی .....و منم خوشحالم مهم همین دوتاست....