وقتی یکی ازش تعریف میکنه٬ انقدر مجذوب و شیفته طرف میشه که با خودش میگه ؛ببین چه آدم روشن و فهمیدهای است که من رو کشف کرد؛ دیگه به این فکر نمیکنه که انگیزه این تعریف چی هستش و ...
فکر کنم تعریف و تمجید دیگران رو هوا قاپیدن٬ ناشی از خودکمبینی و ناشی از احساس حقارت است!
این مسئله میتونه این رو نشون بده که چهجوری در اثر ضعفهای خودمون٬ ممکنه دیگری رو بیش از حد بزرگش کنیم و یا احیانا تور و تله پهن شده رو نبینیم!
مسئله وقتی پیچیدهتر میشه که بخاطر غروری که داره٬ نه میخواهد و نه توان و ظرفیت اینرا دارد که ضعفهای خودش را ببیند و یا حتی بشنود و در موردشان فکر کند.
همش میگه که فلان کار رو کرده و با چه کسانی بوده و چه کسانی از او بهبه و چهچه گفتهاند! یکی نیست که بهش بگه فلانی
هر چند که گذشته آدم مهم هستش ولی اینکه الان آدم کجاست و به چه سمت و سوئی پیش میره٬ مهمتره.
طرف انقدر نسبت به گذشته و کارهائی که کرده مغرور شده که زندونی غرورش شده و داره خودش رو به لجن میکشه و خراب میکنه.