سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

آی بادمجونه بادمجون

بعضی از این میوه‌فروشهای دوره‌گرد همه میوهاشون رو نمیتونستند بفروشند و اون ته‌مونده چرخشون رو بمن می‌دادند. یادمه یکبار یکیشون چند کیلو بادمجون بهم داد که منهم با چرخش راه افتادم تو کوچه‌ها و داد می‌زدم ؛آی بادمجونه بادمجون؛ بقیه‌اش رو هم دادم به حاجی سرکه‌ای که روبروی گاراژمون سرکه فروشی داشت٬ تا ترشی بندازه.
یک بار هم انقدر هلو و زردآلو بهم دادند که یه عالمه‌اش رو خوردم و بقیه‌اش رو پهن کردم جلو آفتاب و خشکشون کردم. بعضی وقتها هم اون آقا پولدارها که ماشین داشتند٬ ماشینشون رو میدادند من بشورم و من هم پولدار بشم!
فکر کنم هر ماشینی که میشستم (۲۰ ریال) دو تومن میگرفتم. ولی زمستونها ماشین شستن رو دوست نداشتم و بعضی وقتها گریه‌ام میگرفت. آخه وقتی آب می‌پاشیدم به ماشینه٬ فوری آبها یخ میزد دیگه!
منهم عزا میگرفتم که چه‌جوری یخها رو آب کنم. ولی بعدا راه ِ آب کردن یخها رو یاد گرفتم. انقدر با دستمال و حوله تند تند میمالیدمشون که یخها گرم میشدند و از رو میرفتند و آب میشدند. ولی خب دستم هم درد میگرفت و ...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
بدون امضا پنج‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 17:56

حیونکی سمفونی شعله ها

اونموقع که من هنوز سمفونی نشده بودم٬ چه برسه به سمفونی شعله‌ها.

الجزیر شنبه 30 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 00:29 http://algezeer.blogsky.com

مطلبتون خیلی عالــــی نوشتـــی...
واقعــا روحیـــه نوشتن درونت وجود دره ..

ممنون٬ چشماتون قشنگ میخونه

سیمین روزگرد شنبه 30 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:49 http://ghamnamecimin.blogsky.com

اگه آدم ها خودشونو باور کنن می تونن به خیلی چیزا برسن...مثل شما!!!

حرفت درسته٬ ولی در مورد من لطف داری

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.