کلاس هفتم که بودم٬ یکروز تو دبیرستان دعوام شد و با مشت زدم تو صورت یکی از همکلاسیهام! بنده خدا عینکش شکست! آخه عینکی بودش دیگه.
آقا مدیر گفت باید باباتو بیاری٬ منهم دائیم رو بردم مدرسه و قرار شد دائیم پول عینک همکلاسیم رو بده. دائیم جلو آقا مدیر دعوام کرد و ... ولی بعدا بهم گفت آفرین٬ هروقت کسی اذیتت کرد بزنش! ولی مواظب باش تو چشمش نزنی! مخصوصا اگه عینکی باشه. راست میگفت دیگه٬ اگه طرف کور شده بود! وای٬ حالا با عذاب وجدانم چه خاکی تو سرم میریختم؟
چند وقت بعد با یکی دیگه تو حیاط مدرسه دعوام شد و پسره با نوک خودکار بیک محکم کوبید تو سرم که هنوز (وقتی کچل میکنم) با دست میشه جاشو لمس کرد! خدا رحم کرد که زد پائین سرم٬ نزدیک گوشم. اگه به مغزم زده بود شاید سیمهام قاطی میشد. اونوقت اونم عذاب وجدان میگرفت دیگه!
بعدا با همدیگه دوست شدیم. آخه یکروز بهش گفتم از معلم شیمی بپرسه چرا به اچ (H) میگن آش (هاش)!
همه زدند زیر خنده! آقا معلم و دوستم٬ هر دوتاشون رنگشون سرخ شد ...
واقعا!چرا می گن؟چه بچه ی باهوشی بودینا!
این خیلی بده ... قلدری می کنی؟؟؟ مجبورم دعوات کنم : دهههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
حالا من بر خلاف داییت می گم تا جایی که می شه سعی کن با کسی دعوا نکنی که مجبور به کتک زدن بشی ....اما خب اگه دعوا شد سعی حتما بزنی تو چشش!!!!!!
سلام چه خاطره با مزه ای
البته یکی از استادای ما میگفت ایچ