من که خودم یادم نمیاد! برام تعریف کردند که:
گم شده بودنم. بابام میره کلانتری ۱۱ خبر بده و سراغمو بگیره.
می بینه من جلو کلانتری تو پیاده رو واسه خودم دارم قدم میزنم و هی از اینور میرم اونور و از اونور اینور (درست در طول ساختمان کلانتری)!
فکر میکنم به تو به خودم به خاطراتواینکهبی خاطرات هیچیم.....
خاطره سازی باید کرد تا بتوان خاطره بازی کرد........
فکر میکنم
به تو
به خودم
به خاطرات
واینکه
بی خاطرات هیچیم.....
خاطره سازی باید کرد
تا بتوان خاطره بازی کرد........