سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

شیرینی خامه ای

سمفونی از خانه مامان و باباش بجز چند خاطره دور و مبهم چیز بیشتری یادش نمیاد!

یادشه وقتی پیش مامانش میرفت٬ باباش برابر قیمت یک شیرینی خامه ای به مادرش پول میداد که براش شام بخره یا شام درست کنه. مادرش ازش می پرسید چی میخای؟ سمفونی میگفت شیرینی خامه ای. بعدش میرفتند و یک شیرینی خامه ای گنده میخریدند و او همه اش را میخورد. آخه سمفونی شیرینی خیلی دوست داره و یکی از علتهای خراب شدن دندونهاش هم همینه! بعضی وقتها که نون خامه ای خیلی بزرگ بود و گرونتر بود٬ پیراشکی میخریدند تا بقیه پول را پس انداز کنند برای دفعه بعد که بتونند اون نون خامه ای بزرگه را بخرند.

 هفته ای یکبار و یا ماهی یکبار سمفونی پیش مامانش بود و شام شیرینی می خورد!

 

    

نظرات 5 + ارسال نظر
پویا پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:48 http://www.pooyamcs.blogsky.com

سلام
اگه دوست داری یه ویدیو ببینی که یه بچه چند ماهه روی لار س(درام زن متالیکا ) رو کم میکنه واسه دانلودش به من یه سر بزن

وبلاگ خیلی جالبی داری و عکس هاش آدمو یاد دوران بچگی و کتاب داستان ها میندازه

پویا پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:49 http://www.pooyamcs.blogsky.com

خیلی وقت بود از گذشتم خبری نداشتم
مرسی برای چیز هایی که نمیدونی

هامون و مهدی پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 17:33 http://khaneie-ashena.persianblog.com

سلام خوبین شما ؟.....متنت پر از احساس بود و خیلی قشنگ و متاسفانه یه حقیقت خیلی تلخ....

سکوت پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 23:50

سکوت جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 00:38

با این که خیلی کوچیک بودم ولی خوب یادمه .
بخاطر فرار از زیر بار مسئولیت اشتباهی که کرده بودم ، شروع کردم به بازخواست کردنش .
" مگه من از شما چی میخوام ؟ تا حالا شده یک بار از شما چیزی بخوام که در توانتون نباشه ؟ مگه تا حالا شده از شما لباس ... ؟ یا دوچرخه ای که ... ؟ مگه دوستام رو نمی بینید ؟ "
با این که خیلی بچه بودم ولی دیدم که اون گریه کرد .
اون اشک نریخت ، ولی من دیدم که گریه کرد .
غرور تمام اسم و رسم من، یکدفه شکست و باعثش بودم .
آخه اون روزها دست و بال پدرم خیلی تنگ بود با این که خیلی بچه بودم ولی من پدرم رو رنجوندم .
با این که الان دیگه خودش نیست ولی من یادم نمیره که همه من رو به اسم پدرم و به اعتبار پدرم میشناسن .
هرچند هر وقت که میرم پیشش ازش میخوام بابت اون روز من رو ببخشه ، ولی نمی دونم صدام رو میشنوه یا نه .
آخه اون دیگه با من نیست . اون از من و باقی آدم ها رنجید و رفت پیش خدای خودش ... .

پدرت مطمئنن تو رو بخشیده و حرفهات رو هم خوب میشنوه. لباس و دوچرخه نداشتن تو و حسرتهای بچگیهای سمفونی و همه بچه های دیگه نه تقصیر والدین٬ که تقصیر اون سیستم و جامعه ای هست که توش هستند ...
خوشحال باش که میتوانی با پدرت حرف بزنی. سلام مرا به پدرت برسان و بهش بگو که سلام مرا به پدرم در اون بالاها برساند...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.