سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

خداحافظ منیر جونم

همونجور که گفته بودم عاشق منیر بودم و از مسائل جنسی و سکس هنوز چیزی نمی‌دونستم! ولی کم‌کم داشت یک‌ سری سئوالها میومد تو ذهنم و ...
یک دختر عمه داشتم که نامزد کرده بود. یکروز سئوالی رو که به سرم زده بود رو خیلی صادقانه و با سادگی تمام٬ ازش می‌پرسم. دختر عمه٬ چرا دخترها تا وقتی شوهر نکرده‌اند بچه‌دار نمیشوند و وقتی شوهر کردند حامله و بچه‌دار می‌شوند؟ فکر می‌کردم جواب سئوالم رو می‌دونه و جواب درست و قانع کننده‌ای بهم می‌ده! اما بهم با اون چشمهای درشتش که یک جور مخصوصی (فقط همون‌ موقع) برق می‌زد بهم نگاه کرد و لبخندی زد و بهم گفت وقتی زن گرفتی٬ می‌فهمی!
من بعداز اون دیگه به این سئوال فکر نکردم و دیگه از این سئوالهای عجیب غریب تا وقتی که پیش پسرعمو بودم به فکرم نزد.
کلاس ششم رو توی خوی تموم کردم و تابستون پسر عمو منو فرستاد تهران پیش بابام!

پسرعمو واسه بابام تو یک نامه (که من بعدا پیداش کردم و خوندمش) نوشته بود که: من در نظر داشتم سمفونی تا کلاس نهم پیش ما بمونه و اینجا درس بخونه. ولی چون من دختر بزرگ دارم و سمفونی هم داره بالغ می‌شه و چشم و گوشش باز می‌شه٬ صلاح نیست که سمفونی اینجا پیش ما بمونه و می‌فرستمش تهران...

با خوندن این نامه بود که فهمیدم دختر عمه‌ام سئوالی رو که ازش پرسیده بودم رو رفته به پسرعمو گفته و همین سئوالم باعث شد که مثل آدم (که میوه آگاهی و یا سیب خورد و از بهشت اخراج شد)٬ منهم از بهشت ِ سرزمین آرزوهام و خانه پسرعمو٬ رانده و تبعید بشم. منتها فرق من با آدم این بود که آدم و حوا هر دو با هم از بهشت رانده شدند ولی من به تنهائی اخراج شدم و منیر جونم همونجا موند!

 

نظرات 13 + ارسال نظر
هامون و مهدی جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 17:36 http://khaneie-ashena.persianblog.com

سلام خوبین ؟....شرمنده که یه مدتی نبودم دلم برای همه تنگ شده بود ولی خوب بعضی موقع ها آأدم مجبور میشه بر خلاف علایقش عمل کنه....ولی خوب دوباره برگشتم ....بازم میام پیشت...

نغمه درد یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 00:43 http://www.hora.blogfa.com

آنقدر غمت به جان پذیریم حسین
تا قبر تو را به بر بگیریم حسین
مگذار که ما سوختگان غم تو
در حسرت کربلا بمیریم حسین

سلام همسایه
خوبی ؟
داستان جالبی بود
ادامه داره یا نه ؟
شاد باشی و سلامت
التماس دعا

...:حورا:...

یک پیرو از جنس احساس سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 15:37

درودی سبز
رانده شدن از بهشت بدون حوا ...این روزها دیگر خودم نیستم ... شاید پیشتر ها حسرتی می ماند بر دل پیرو ، اما حالا نه ... اینگونه بهتر است ... کمتر دلم می شکند.
در پناه دادار پایدار

بدون امضا سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 16:35

بدون خدافظی؟

امید سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 18:56 http://firstrend.blogfa.com

سلام
منم بچه تر که بودم این سوال رو ازمامانم پرسیدم، گفت: وقتی ازدواج میکنن با هم میشینن و دعا میکنن و خدا بهشون بچه میده ...

یک پیرو از جنس احساس چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 19:42

درودی سبز
عشقت افزون
در پناه دادار پایدار

سیمین روزگرد جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:02 http://ghamnamecimin.myblog.ir

سلام...
یه اشتباه لحظه ای و سال ها و یا حتی یه عمر پشیمونی...
کاش گاهی اوقات یه فرصت کوچولو بهمون داده می شد تا این اشتباهات نه چندان بزرگ جبران بشن ولی...
...من هم که بچه بودم فکر می کردم وقتی زن و مرد با هم ازدواج می کنن خدا همین طوری واسه این که خوشبختی شون تکمیل بشه بهشون بچه می ده و یه زن تنها هم چون بچه هم بابا می خواد هم مامان؛نمی تونه و نباید بچه داشته باشه...یه ذره دیگه که بزرگ شدم برام یه سوال دیگه پیش اومد:می گفتم خب پس چرا بابای بعضی از بچه ها بعدا می میره؟!یعنی بچه فقط اولش بابا می خواد؟؟؟!
...
یه کم عجیبه که این سه شنبه آپ نکردی...اتفاقی که نیفتاده خدایی ناکرده؟؟؟...من منتظر پست جدیدم.
قربانت:سیمین

هامون و مهدی جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 17:41 http://khaneie-ashena.persianblog.com

سلام خوبین ؟..... میدونین هنوزم بعد این همه سال بازم خیلی خونواده ها هنوز این سوالارو جواب نمیدن وقتی کسائی که نزدیکترین افراد بهتن به سوالت جواب درست ندن اونوقت از جاهائی ممکنه جواب بگیری که خیلی نتیجه خوبی نداشته باشه..... منم آپ کردم خوشحال میشم بهم سر بزنی...

وحید شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 15:51

سلام
من هم همین موقعیت تو همین حال و احوال برام پیش اومد اما عاملش جنگ بود!
اما ؛الخیر فی ما وقع؛

وحید شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 15:51

سلام
من هم همین موقعیت تو همین حال و احوال برام پیش اومد اما عاملش جنگ بود!
اما ؛الخیر فی ما وقع؛

وحید شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 15:51

سلام
من هم همین موقعیت تو همین حال و احوال برام پیش اومد اما عاملش جنگ بود!
اما ؛الخیر فی ما وقع؛

فاطمه یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:19 http://www.faatemeh.blogfa.com

پدرتون بعد از آتیش گرفتن مغازه بازم اونجا بودن؟

خزان جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 20:58 http://khazan1359.persianblog.com

از این مقایسه خودت با ادم خیلی خوشم اومد ... خیلی ساده وزیبا از منیر حرف میزنی ... ولی کاش اینقدرزود خدافظی نمی کردی:(

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.