سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

خانه خاله ام مثل خانه بود٬ اما...


خونه خاله ام چهارراه وثوق بود. بعضی شبهای تابستون میرفتم خونه خالم. شبها بالاپشت بوم می خوابیدیم. پسر خالم دو سال از من بزرگتر بود. یک شب پیش هم خوابیده بودیم که نصف شب پا میشه و میبینه تو جاش جیش کرده و میره یکجا دیگه میخوابه. صبح خالم میاد میبینه جای من خیسه٬ ولی شلوارم خشکه! اونجا که پسر خالم خوابیده بود خشکه٬ ولی شلوارش خیسه!  

سینما خرم که بالاتر از چهارراه مرتضوی بود٬ تابستونها روی پشت بومش فیلم نشون میداد که از پشت بوم خونه خالم اینا هم یک کمی معلوم بود. من تا اون موقع سینما نرفته بودم! آخه اونموقع ها سینما حرام بود و گناه داشت!! ولی شاید از دور دیدنش مکروه بود! واسه اینکه حاج آقا (شوهر خاله ام) چیزی نمی گفت و دعوامون نمیکرد!

ما تلویزیون هم نداشتیم٬ آخه تلویزیون هم حروم بود و گناه داشت! تازه تو مغازه بابام که نمیشد تلویزیون گذاشت. شاید واسه همینه که  خیلی دوست دارم کارتون ببینم.(۱)

خالم یک پسر داشت و پنج تا دختر. من خیلی دوست داشتم برم خونه خالم. آخه اونجا هم مثل خونه بود و هم با بچه های خالم بازی میکردم. شایدم تو فکرم بود که وقتی بزرگ شدم یکی از دخترخاله هام رو بگیرم. ولی انگاری اونا از دل آسمون افتاده بودند و من از ته زمین و یا از زیر بته اومده بودم! آخه بابای اونا حاجی بود و کارخانه دار. ولی بابای من حاجی که هیچی٬ مشهدی (۲) هم نبود ...  

اونوقتم بابام بهم میگفت از تهران زن نگیرم! می گفت از شهرستان زن بگیرم و سعی کنم که به تهران نیاورمش و یا اگر اومد تهران٬ با زنهای تهرانی دوست و همنشین نشه...

بعدا که یک کمی دیگه بزرگتر شدم٬ قاچاقی میرفتم سینما. وقتی فیلمهای هندی دیدم٬ تو دلم گفتم وقتی بزرگ شدم یک زن هندی میگیرم ... آخه اونا (تو فیلم) خیلی مهربون بودند ...

۱: یک عالمه کارتون Tom and Jerry از اینترنت کپی کردم که بعضی وقتها (اگر وقت کنم) می بینم.

۲: من خیلی از شهرهای ایران رفتم غیراز مشهد! اگه کسی رفت مشهد میشه سلام منو به امام رضا برسونه و بهش بگه که منو بطلبه؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 پی نوشت اول: می توانید در صورت اشکال فنی بلاگ اسکای٬ به مهمانی سمفونی به آدرسهای زیر بیایید:

 پی نوشت دوم: به پنج کامنت پاسخ داده شده

 

جوهری در دل

نیمه شعبان٬ تولد امام زمان رو خیلی دوست داشتم. از اول تا آخر خیابان سلسبیل رو مهتابی میگذاشتند و همه جا چراغونی بود. درست مثل کریسمس تو خارج که میگن تولد عیسی مسیح هست. بعضیها میگن هر دوتاشون با هم می آیند و دنیا رو از ظلم و ستم آزاد میکنند. شاید واسه همینه که جشن تولد هر دو تاشون مثل هم است و همه جا رو چراغونی می کنند.

محرم و امام حسین رو هم دوست داشتم. مردم میومدند و همه گریه میکردند. شاید بعضیها هم که گریه شون نمیومد٬ با شنیدن و دیدن گریه بقیه٬ گریه میکردن و دلشون رو خالی میکردند. شاید این گریه کاریها یک فضای عرفانی درست میکرد که اون فضا رو دوست داشتم. یک فضا و جو صاف و صادق که هر کس تو حال و هوای خودش بود و از بغل دستیش خجالت نمیکشید که گریه کنه. منم راحت میتونستم از دست ساسها و یا هر چی که دلم گرفته بود٬ گریه کنم و نه تنها حسابی گریه کنم و دلم رو خالی کنم و کسی هم بهم گیر نده و نپرسه که چرا گریه میکنم٬ که ثواب هم میکردم که همه هم فکر میکردند که من چه بچه خوب و مومنی هستم!

هر هفته هم جلسه قرآن میرفتم و وقتی نوبت من میشد و قرآن می خواندم همه احسنت و فتبارک الاحسن الخالقین می گفتند و من از خجالت سرخ میشدم.

بابام یک شب من رو در مغازه گذاشت و درب مغازه رو از بیرون بست (ولی کرکره رو پایین نکشیده بود) و خودش رفته بود مسجد. یادم نیست چرا اینکار رو کرد ولی من خیلی ناراحت بودم و گریه میکردم. دوستام و کسانی دیگر بیرون مغازه وایستاده بودند و از پشت شیشه منو نگاه میکردند. منم رفتم یک شیشه پر جوهر پلیکان آوردم و همه اش رو خوردم تا بمیرم و دیگه نباشم. خیلی بدمزه بود. هم تلخ بود و هم ترش ولی تلخیش بیشتر از ترش بودنش بود. اما دردم آنقدر تلخ بود که تلخی جوهر برایم شیرین بود! نمیدونم واسه اینکه مردم بیرون مغازه وایستاده بودند و منو نگاه میکردند شیشه جوهر رو رفتم بالا یا واسه اینکه بابام نگذاشته بود برم مسجد و هیئت!

به بابام خبر دادند که من جوهر خورده ام. بابام با یک کاسه بزرگ ماست آمد و اصرار داشت که من همه ماست را بخورم. میگفت ماست ضد سم است. منم همه ماست رو خوردم و نمردم! ولی همه لب و دهنم آبی شده بود.

یادمه وقتی توی مغازه بابام زندگی میکردیم یکبار هم یک جعبه مرگ موش خوردم (نمیدونم واسه چی) ولی بازم نمردم! آخه من که بعداز  مرگ موشها٬ ماست نخورده بودم!

 

پی نوشت اول: می توانید در صورت اشکال فنی بلاگ اسکای٬ به مهمانی سمفونی به آدرسهای زیر بیایید:

 

 پی نوشت دوم: به بیست و یک کامنت پاسخ داده شده