فکر کنم انقدر کوچیک بودم که هنوز مدرسه نمیرفتم. بعداز ظهر سیزده بدر بود و انگار هوا ابری و بارانی بود. با بابا و مامانم رفته بودیم میدان انقلاب (میدان ۲۴ اسفند) و از طرف خیابان دانشگاه تهران پیاده میرفتیم به سمت پارک لاله (پارک فرح) تا ۱۳ رو بدر کنیم.
توی راه بابا و مامانم با هم دعوا و جروبحث میکردند. منهم واسه خودم توپ بازی میکردم. یک توپ قرمز پلاستیکی بود اندازه توپ تخم مرغی. توپم و مینداختم جلو و شیب خیابون قلش میداد و توپم میومد طرف من. خلاصه من و شیب خیابون داشتیم با هم بازی میکردیم که یکدفعه توپم قل میخوره و از لای میله های دانشگاه میره اون تو!
نوک میله ها تیز بود و بعدا فهمیدم که مثل میله های زندان بودند. آخه نزدیک بهم کاشته بودنشون و نمیشد از لاشون رد بشم و برم توپم رو بیارم. نمیدونم واسه چی دانشگاه رو زندونی کرده بودند وگرنه توپ منهم زندانی نمی شد.
پی نوشت: شاید واسه این بود که هروقت از اون توپها میدیدم٬ یک حس خاصی بهم دست میداد. حسی شبیه احساس دیدن یک زندانی مظلوم و قهرمان که کاری برای نجاتش نمیتونی بکنی!
قشنگ بود.موفق باشید
درودی سبز
دادار در اصل به معنای عادل و دادگر می باشد.اما از دورانِ باستان کاربردِ صفتهایِ مشخصی بهجایِ اسم سابقه داشته است، از جمله در «خرده اوستا» همهیِ نیایشها با عبارتِ
مَس و وَه و پیروزگر باد دادار اورمزد
آغاز شده که به این معنا است: «بزرگ و نیک و پیروز باد اورمزدِ آفریدگار».
که در این عبارت ،واژه دادار اسم و به معنای آفریدگار است.
در پناه دادار پایدار
و اما در مورد توپ ناز کوچولوی تو
می دونی می تونی به این فکر کنی که اونجا نمونده، حتما تونسته خودش رو از بند آزاد کنه ... شاید یه کوچولو مثل خودت پیداش کرده و با قل قل خوردن هاش زندگی کرده ...
به این فکر کن که او رهای رهای بوده، رهای رها
این دیدگاه رو نمی پذیرم... ما خیلی چیزا رو می تونیم بهم ربط بدیم که خوشایند هم نباشه اما کار جدیدی نکردیم.
من نه ادعائی دارم و نه اینکه میخام کار جدیدی ارائه بدم.
فقط سعی میکنم خاطرات٬ افکار و احساسات خودم رو اینجا بنویسم.
سلام
خوبی؟؟؟؟
آخی................................
نمیدونم چی باید بگم
فقط اینکه احساسات پاک و لطیفی داری اینو مطمئنم.........