ورشکست شدیم

اون قدیما زمستونها٬ سیب‌زمینی پیاز٬ یک سال گرون میشد و سال دیگه ارزون!
طبق حساب بابام٬ اون سالی که مغازه‌اش آتش گرفته بود٬ باید سیب‌زمینی پیاز گرون می‌شد.
واسه همین مغازه‌اش را فروخت  و همه پولش رو سیب‌زمینی پیاز خرید تا زمستون بفروشه.

اما از بدشانسی ما٬ اونسال سیب‌زمینی پیاز گرون نشد و همه‌شون موند و گندید و اینجوری شد که پولهای باباجونم هم باهاشون از بین رفت.

وقتی من (به خاطر عشق ناآگاهانه‌ام‌) از ارومیه به تهران تبعید شدم٬ بابام ورشکسته شده بود و نه تنها خونه که حتی دیگه مغازه هم نداشتیم!

پی‌نوشت: ازاین ببعد طبق سنت قبلی٬ سعی میکنم سه‌شنبه‌ها از بچه‌گیم و گذشته‌هام بنویسم.