دومین بار که عاشق شدم

 

نزدیک خونه پسرعمو یک مسجد بود که هر هفته جلسه قرآن بود و منهم می‌رفتم قرآن می‌خوندم و همه کیف می‌کردند. وقتی مدرسه‌ها باز شد٬ مسجد و جلسه رفتن من‌ هم تموم شد!


تهران که بودم٬ بابام خیلی سعی کرد ترکی یادم بده ولی من فقط می‌فهمیدم چی میگن و بلد نبودم حرف بزنم. حالا دیگه مجبور بودم ترکی حرف بزنم. زبان ترکی و لهجه‌اش واسم شیرین و جالب بود و این خیلی کمکم کرد که زود یاد بگیرم. وقتی یکسال اونجا مونده بودم همچین ترکی حرف میزدم که هیچکس از لهجه‌ام نمی‌فهمید فارس هستم! حیف که الان یادم رفته! آخه زبان فرّار ٍ دیگه!

خونه پسرعمو بزرگ بود. دوتا اطاق خواب داشتند و یک اطاق مهمونی که خیلی بزرگ بود و بیشتر وقتها درش قفل بود. من و کمال (همسن من) و خسرو (دو سال از من کوچیکتر) با منیر (دو سال بزرگتر از من) تو یک اطاق می‌خوابیدیم.
یک شب منیر همینجوری که داشت از بغل دستم رد می‌شد٬ یکدفعه یک بوس آبدار از صورتم کرد! اون بوس خیلی بهم چسبید و هنوز هم که هنوزه٬ یادم نرفته! از اون به بعد (ناخودآگاه) همیشه سعی می‌کردم نزدیک منیر باشم. یادمه منیر یک پالتوی قرمز داشت که خیلی بوی خوبی میداد! بعضی وقتها می‌رفتم پالتوش رو بو می‌کردم و مست می‌شدم!

اولین بار که می‌خواستیم بریم سینما بدون اینکه خودم حواسم باشه من جلو‌تر از همه می‌رفتم! اینو بعدا تعریف می‌کردند و می‌خندیدند. آخه من که تا اونموقع سینما نرفته بودم! حتما می‌خواستم زودتر بریم ببینم چه جوریه دیگه!
یادمه فیلم بهروز وثوقی بود و از دیوار داشت میرفت بالا تا دزدی کنه. ولی من بیشتر حواسم به منیر بود و دستم رو انداخته بودم گردنش که آخر کلافه شد و دستم رو از روی شانه‌اش برداشت و انداخت اونور.

من نه از مسائل جنسی چیزی می‌دونستم و نه خوب و بد حالیم بود! در نتیجه عشقم به منیر رو از کسی مخفی نمی‌کردم.

 پی‌نوشت یکم: لینک اولین بار که عاشق شدم.

 پی‌نوشت دوم: شانزده آذر روز دانشجو گرامی باد!