هفت چنار

شش هفت ساله بودم که با یکی از دوستام رفتیم تو جوی هفت چنار آبتنی کنیم. استخر معینی هم همون بغل بود ولی ما که پول نداشتیم بریم استخر!

لباسهامونو در آوردیم و اونور خیابون پشت یک سنگ قایم کردیم. واسه اینکه بابامون نفهمه که رفتیم آبتنی و کتک نخوریم٬ شورتمون را هم در آوردیم که خیس نشه! کون برهنه رفتیم آبتنی. یه عالمه بچه بود و فشار آب زیاد. چه کیفی میداد!

بعداز یکی دو ساعت رفتیم لباسهامون رو بپوشیم که دیدیم هیچی نیست! لباسهامونو دزدیده بودند!!

یه دستمونو گرفتیم جلو و یدست هم عقب! رفتیم کلانتری یازده و گفتیم داشتیم آبتنی میکردیم لباسهامونو دزدیدند. پاسبونه گفت ما کاری نمیتونیم بکنیم! میخاستید مواظب باشید ندزدند!!! شاید اگه اینموقها بود یکی از بسیجیها ایثار میکرد و شال گردنشو بهمون میداد که مثل لنگ حموم دور خودمون ببندیم و به خاطر بیحجابی چندتا شلاقمون می زدند و بعدش چپکی سوار خرمون میکردند و یک الاغ سواری مفتکی هم میکردیم!!!

خلاصه همونجور که با دستامون عقب و جلومون رو پوشونده بودیم٬ اومدیم خیابان خوش و از کوچه علیجانی میرفتیم طرف سلسبیل (خیابان رودکی) که تو کوچه بچه ها دنبالمون راه افتادند و عینهو یک تظاهرات شده بود که من و دوستم پیشروان این تظاهرات بودیم!

آخرهای کوچه یه پسره به طرف ما میدوید و همینکه بمن رسید٬ دو تا تیغ رو دست راست من کشید که خون بود از دستم میومد! هنوز هم جای یکی از خطهای زخم رو دستم هست (فکر کنم تیغ ناست ۲ سوسمار بود٬ آخه خیلی تیز بود). پسره رو اصلا نمی شناختم و نمی دونم که واسه چی اینکار رو کرد! شاید هم از امت حزب الله همیشه در صحنه آنزمان بوده و به رگ غیرتش برخورده بود که ما انقدر سکسی بودیم!

اینجوریا شد که این تظاهرات به خون کشیده شد و هر کس به سوراخی خزید و به پدرم هم خبر رسیده بود و با دوچرخه اش اومد و مرا به مغازه برد و بعدش به درمانگاه.