بعضیها از بدشانس بودن خودشون ناله و شکوه و شکایت میکنند. اما وقتی شانس در خونهشون رو میزنه در رو باز نمیکنند!
نه اینکه نخواهند در رو باز نکنند! مسئله اینه که شانس رو نمیبینند! راستی چرا شانس رو نمیبینند؟ اون شیشهخردهها و غرض و مرضها و یا ؛بیاعتمادی و کماعتمادی جاری در جامعه؛ است که نمیذاره شانس رو ببینند! مثلا یکی انقدر بخودش مغرور هستش که با سنگ یک و نیم ملیون دلاری شانسش رو خاک میکنه و اون یکی در نهایت سادگی آنقدر پیچیدهبازی درمیاره که خودش رو در کلافی سردرگم میپیچونه و زندونی میکنه و اون اولیه هم حساسیت شانسش رو جدی نمیگیره و با هوسبازیهاش با احساسات شانسش بازی میکنه!!! ... و عجبا که همه اینها فکر میکنند و انتظار دارند که شانس همیشه و همواره در خانهشان رو خواهد زد و اگر روزی شانس برود٬ طلبکاریشان گوش فلک را کر خواهد کرد و ... ولی این یک قانونمندی طبیعی است که هر جریان و هر پدیدهای٬ عمر و محدوده زمانی خاص خودش را دارد... از جمله در زدن و منتکشی شانس! |