چند سال پیش تو ایستگاه قطار وایستاده بودم و سیگار میکشیدم و منتظر قطار بودم. یک خانم گفت آقا فندک داری؟ دستم رو کردم تو جیبم و دیدم دو تا دارم! هر دوتا فندک رو بهش نشون دادم و یکی از فندکها رو بهش دادم و گفتم مال خودت٬ آخه من دوتا دارم. همینجوری که داشت با تعجب بهم نگاه میکرد٬ سوار قطار شدم و رفتم پی کارم. بعداز اینکار حس کردم که هم روحم سبکتر شده و هم جسمم از حمل بار اضافی خلاص شده. آخه من که حمال نیستم! |