کلانتری یازده

من که خودم یادم نمیاد! برام تعریف کردند که:

گم شده بودنم. بابام میره کلانتری ۱۱ خبر بده و سراغمو بگیره.

می بینه من جلو کلانتری تو پیاده رو واسه خودم دارم قدم میزنم و هی از اینور میرم اونور و از اونور اینور (درست در طول ساختمان کلانتری)!