سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

شانس و بدشانسی

بعضیها از بدشانس بودن خودشون ناله و شکوه و شکایت میکنند. اما وقتی شانس در خونه‌شون رو میزنه در رو باز نمیکنند!

نه اینکه نخواهند در رو باز نکنند! مسئله اینه که شانس رو نمیبینند!
راستی چرا شانس رو نمیبینند؟
اون شیشه‌خرده‌ها و غرض و مرضها و یا ؛بی‌اعتمادی و کم‌اعتمادی جاری در جامعه؛ است که نمیذاره شانس رو ببینند! مثلا یکی انقدر بخودش مغرور هستش که با سنگ یک و نیم ملیون دلاری شانسش رو خاک میکنه و اون یکی در نهایت سادگی آنقدر پیچیده‌بازی درمیاره که خودش رو در کلافی سر‌در‌گم می‌پیچونه و زندونی میکنه و اون اولیه هم حساسیت شانسش رو جدی نمی‌گیره و با هوس‌بازیهاش با احساسات شانسش بازی می‌کنه!!!
... و عجبا که همه اینها فکر میکنند و انتظار دارند که شانس همیشه و همواره در خانه‌شان رو خواهد زد و اگر روزی شانس برود٬ طلبکاریشان گوش فلک را کر خواهد کرد و ...
ولی این یک قانونمندی طبیعی است که هر جریان و هر پدیده‌ای٬ عمر و محدوده زمانی خاص خودش را دارد... از جمله در زدن و منت‌کشی شانس!

آخه من که حمال نیستم

چند سال پیش تو ایستگاه قطار وایستاده بودم و سیگار میکشیدم و منتظر قطار بودم.
یک خانم گفت آقا فندک داری؟ دستم رو کردم تو جیبم و دیدم دو تا دارم!
هر دوتا فندک رو بهش نشون دادم و یکی از فندکها رو بهش دادم و گفتم مال خودت٬  آخه من دوتا دارم. همینجوری که داشت با تعجب بهم نگاه میکرد٬ سوار قطار شدم و رفتم پی کارم.
بعداز اینکار حس کردم که هم روحم سبکتر شده و هم جسمم از حمل بار اضافی خلاص شده. آخه من که حمال نیستم!