سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

شهر آرزوها...


از خوی تا ارومیه با ماشین بیشتر از دو سه ساعت راه نیست. این ساعتها واسه من خیلی دیر می‌گذشت! می‌خواستم هر چه زودتر به بزرگترین آرزوم برسم و ارومیه رو ببینم. می‌گفتند که پاریس عروس جهان است و ارومیه عروس ایران. توی ماشین وقتی بچه‌ها دیدند که خیلی بی‌قراری می‌کنم٬ از دور یک جائی رو نشون دادند و گفتند اونجا ارومیه است٬ ولی بعدا فهمیدم که پادگان قوشچی و آبادیهای دور و برش بوده! وقتی از پادگان رد شدیم فهمیدم که باهام شوخی کردند و می‌خواستند ببینند عکس‌العمل‌ام چیه!

سه تا پسر عمو و یک عمه داشتم که همه ارومیه بودند با یه‌عالمه دختر‌عمو و پسر‌عمو و فامیلهای دیگه. خیلی از فامیلها منو تا اون موقع ندیده بودند و من هم تا اون موقع نمی‌دونستم اینهمه فامیل دارم! همشون هم خوب و مهربون بودند. عمه‌ام یک باغ انگور داشت که یکهفته رفتیم اونجا. یه عالمه انگورهای خوشمزه داشت و من هر روز صبح نون و پنیر و انگور می‌خوردم. هنوز هم وقتی انگور بی‌دونه می‌بینم٬ به یاد انگورهای باغ عمه‌ام می‌خرم و می‌خورم. یک جور پنیر داشتند که بهش می‌گفتند ؛کوپًه پنیر؛ خیلی خوشمزه بود. پنیرها رو می‌ریختند تو کوزه و می‌کردند زیر خاک که خراب نشه. یادمه گوشت رو هم همینجوری نگه می‌داشتند. گوشت رو سرخ می‌کردند و بعدش با یه‌عالمه روغن می‌ریختند تو کوزه و میکردند زیر ٍ خاک که خراب نشه. بهش می‌گفتند قیمه. اگه بدونین چه کٍیف و هیجانی داشت که یک فانوس بگیری دستت و با صدای جیر جیر ٍ جیرجیرک‌ها از کوچه‌های ناشناخته و ناآشنای ده رد بشی ...جای همه‌تون خالی بود و جای من هم٬ الان خالیه...شوهرعمه‌ام یک رستوران داشت توی ؛مرکز مٍیدانی؛ (میدان مرکز). پسر‌عمه‌ام بعضی روزها به باباش کمک می‌کرد و بعضی روزها هم می‌اومد باغ و با هم می‌رفتیم شکار گنجشک! بهم یاد داد که چه‌جوری تیر‌کمون درست کنم و کمکم کرد که اولین تیر‌کمونم رو درست کنم. یادمه که هیچوقت هیچ گنجشکی نزدیم (خوشبختانه). یک‌بار هم یک بچه‌مار دیدیم که نیم متر بودش. تا پسرعمه‌ام اومد بکشتش مار ٍ دررفت و رفت تو زمین.

 

نظرات 10 + ارسال نظر
وحید سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 18:34 http://shahed.blogfa.com

سلام
آره باغهای انگور ارومیه خیلی باصفان

یک پیرو از جنس احساس چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 16:15

درودی سبز
از تو خوبم نیز دعوت می کنم

یک پیرو از جنس احساس چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 16:16

درود ... درود ... به مزه انگورهای تاکستانهای عروس ایران
آنقدر توصیفاتت زیاب بود که دلم لقمه نان و پنیر می خواهد و انگور ...
به خاطره ات دعوتم می کنی؟؟؟

فاطمه چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 22:41 http://www.faatemeh.blogfa.com

خیلی دوست دارم تو کوچه باغ های روستا راه برم!صدایه سنگریزه ها زیره پا رو دوست دارم!

هامون و مهدی پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 00:05 http://khaneie-ashena.persianblog.com

یه شب مهتاب ماه میاد تو خواب......یاد سالهای قبل خودم افتادم البته تو یکی از روستاهای شمال به جای فانوسم چراغ قوه داشتیم .......ولی بازم کیف میداد ......کاش النم میشد چند تا فانوس داشتیم تا اینقد تو تاریکی راهو اشتباه نریم.....

خزان پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 17:09 http://khazan1359.persianblog.com

تولدت مبارک... اره انگور خیلی خوشمزه است:))

بدون امضا پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 22:44

کاش منم یک روز می رفتم شهر آرزوهام ! جایی که هیچ کس منو نشناسه .

سیمین روزگرد جمعه 8 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:59 http://ghamnamecimin.myblog.ir

سلام...
حیف که دیگه اون قدر زندگی هامون مدرن شدن که نمی شه با فانوس از کوچه های یه ده ناشناخته رد بشی!شاید هم ماها خودمون رو بین روزمرگی هامون گم کردیم...شاید هم همه ی فانوس هامونو دزدیدن!
قربانت:سیمین

بدون امضا سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1385 ساعت 00:18

خواب دیدم دارم می رم شهر آرزوها ..

یک پیرو از جنس احساس سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:10 http://nothingonlylove.blogfa.com

درودی سبز
امروز سه شنبه است ...من منتظر کلامی نو هستم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.