سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

خانه‌ای در قطار

خاله و شوهر خاله‌ (خدابیامرزم) هر‌سال یکی دوبار مشهد میرفتند و یک عالمه مشهدی شده بودند. یک بار که من هم با بچه‌خاله‌هام رفته بودم بدرقه‌شان٬ رفتم سوار قطار شدم و اتاقهای توی قطار (کوپه) رو دیدم. عین خونه بود و چندتا اتاق تو هر (واگن) قطار بود. قبل‌از اینکه قطار راه بیفته منو زورکی پیاده کردند!

از اون به بعد همش به بابام میگفتم که ما هم باید سوار قطار بشیم. آخه از قطار و اتاقهاش خیلی خوشم اومده بود. اصلا مهم نبود که با قطار کجا بریم. فقط میخواستم که سوارش بشیم و بریم تو اطاقش بشینیم و در اطاق رو ببندیم درست همونجوری که آدم در خانه‌اش را می‌بنده!

یکروز من و بابام رفتیم سوار قطار شدیم و ورامین پیاده شدیم. ظهر تو مسجد ورامین نماز جماعت خوندیم و بعدش همونجا نهار نون و ماست خوردیم. آخه ماست ورامین خیلی خوشمزه بود واسه اینکه از شیر راستکی (نه شیر خشک) درست کرده بودند.

تو مسجد با یک آقاهه دوست شدیم که زمیندار بود و گل آفتاب‌گردان کاشته بود. با هم رفتیم سر زمینش و یک گل آفتاب‌گردان بزرگ بهم داد که توش یه عالمه تخمه بود.

وقتی عصری داشتیم با قطار برمی‌گشتیم یه‌عالمه خوشحال بودم و کیف می‌کردم. آخه هم سوار قطار شده بودم هم یه اطاق یا خونه تو قطار داشتیم هم یک گل خوشگل بزرگ داشتم هم یه‌عالمه تخمه و از همه مهمتر یک بابای خوب.

پی‌نوشت:
شاید اون روز٬ خوشبخت ترین روز من٬ در طول زندگیم بوده.
یادمه وقتی داشتیم برمیگشتیم٬ تو قطار انقدر کیف میکردم و آنچنان به گل آفتابگردانم عاشقانه نگاه میکردم که دیگر مسافران نیز از مشاهده برخوردهای من٬ کیف میکردند و لذت می‌بردند.

 

نظرات 23 + ارسال نظر
سایه سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:06 http://semiramis.blogfa.com

مزرعه آفتابگردون. فکرشو بکن آدم وسط یه همچین جایی خونه داشته باشه.

تولدی دوباره سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:33 http://4allseason.blogfa.com

سلام
آرزوهای دوران بچگی زمین تا آسمون با آروزهای بزرگترها فرق می کنه ...
اون موقع یه واگن قطار ... یه کاسه ماست ...یه گل آفتابگردون میشه تمام آرزوها ولی حالا چی...
کاشکی دنیا یه کم با بزرگترها و آرزوهاشون مهربون تر بود...
یزدان یارتان

سیمین روزگرد سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 13:40 http://ghamnamecimin.myblog.ir

سلام...
آدم وقتی بچه است یه چیزهای خیلی کوچیک هم خیلی خوشحالش می کنه اما رفته رفته مسبب های شادی طبعا باید بزرگ و بزرگتر بشن...
هنوز هم نمی دونم اون سادگی هایی که خیلی زود باعث خوشحالی می شدن خوب بودن یا باید گذاشتشون جای فهم کم دنیای کودکی...راستش من از شادی زیاد خوشم نمی یاد!!!همیشه دوست دارم بفهمم ولی عذاب بکشم...به خاطر همین هم هست که از همه ی بچه ها و حتی دوران کودکی خودم بدم می یاد!
قربانت:سیمین

کتایون سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 15:43 http://www.fanosekhyal.blogfa.com

سلام
ممنونم از اینکه سر زدین بابت تبریک هم مچکرم
وبلاگ زیبایی دارین موفق باشین
بای....

شیرینَک سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 20:18 http://shirinakk.blogspot.com

مثل همیشه زیبا بود

مهرداد چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 00:29 http://www.robosi.blogfa.com

خاطرات یک مشاور2
روبوسی بروز شد. لطفاً بازدید کنید.

سارا سوسول چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:18 http://sara-so0so0l.blogfa.com

سلام عزیز


خسته نباشی

عالیه


خیلی خوشگل می نویسی

آهو خانم چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:19 http://www.ahookhanom.persianblog.com

دیگه اون روزها تکرار نمی شه .

فاطمه چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 17:52 http://www.faatemeh.blogfa.com

منظره قشنگیه!دستا و لبایه سیاه از پوست تخمه های تازه!

حنا چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 17:58 http://hthttp://www.hannamaahi.blogfa.com

خیلی قشنگ بود منم یه بار تو مزرعه ی آفتابگردون یه گل بزرگ هدیه گرفتم منتها بابام همه شو خورد ( تخمه هاشو منظورمه) بعد با یه حقیقت تلخ روبرو شدم گل آفتابگردون بی تخمه مثل یه پروانه ی بی بال زشت وناراحت کننده ست

مه سا پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:55 http://blog.360.yahoo.com/blog-a6cKEpU8eqKZ3NwO9sk8qvDhdd4-?cq=1

خب اگه الانم یه گل آفتابگردون بهم بدن،کلی ذوق می کنم و خوشحال می شم!ولی فکر می کنم،اون چیزی که باعث شد مسافرت اون روز لذت ببری،داشتن یه بابای خوب که باعث شد همه ی اینا رو تجربه کنی!!
کلا عمو جون زیاد شده،منو از یه جایی به زور بیاندازن بیرون!!ولی خوشبختانه اونجا پنجره داشته که دوباره برم!!:D

علی منصوری پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:23 http://www.t-art.blogfa.com

دوست خوب ... دیروز با حنا حرف می زدم از وبلاگ شما گفت و حالا خیلی از آشنایی تون خوشحالم

محمود((صدسال تنهایی)) پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:48 http://100saltanhaiy.blogfa.com/

سلام سمفونی شعته ها

اسم وب ات خیلی زیباست
به من هم سر بزن ممنون بای

آرین دینازاد جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:03 http://1001rooz.persianblog.com

من اولین دفعه خودم سوار قطار شدم تنها..اولین دفعه خودم سوار اتوبوس شدم بازم تنها...نمی دونم وقتی این چیز ها رو می خونم هیچ حس مشترکی ندارم و گاهی فکر می کنم شاید برای اینه که تنهایی نمی گذاشت بفهمم که دارم حال می کنم یا نه...

یک پیرو از جنس احساس جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:26 http://nothingonlylove.blogfa.com

درودی سبز
سفر کردم ... هنوز صدای هوهو چی چی در سرم سوت می کشد ... هنوز اتاقک لبریز از نگاه مهربان پدر است، هنوز عطر گل با دستان کوچک تو پنجره ها را به سوی روشنی ها می گشاید ... هنوز خوشبختی نزدیکترین اتفاق است، نزدیکترین اتفاقی که می تواند تکرار شود، مهربان! می خواهی تخمه های آفتاب گردان را برایت بو بدهم، می خوام لذت شکستن آنها را ببینم، می دانم گل در دستانت نور خواهد افشاند و تو گرم ، گرم و گرمتر خواهی شد، می دانم که چشمانت می شود گنجینه صفای حضور پدر تا به ابد، می دانم که شاید روزی باز نان و ماستی توان بودنمان شود برای خوشبختی دوباره ... می دانم خواهد شد، خوشبختی نزدیکترین اتفاق است

فرزاد جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 21:55 http://minou.blogfa.com

تشکر

یک پیرو از جنس احساس شنبه 29 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 21:17

درودی سبز ...

وحید یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:20 http://shaahed.blogfa.com

سلام
خیلی جالب بود واقعا

پیامبر و دیوانه یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 13:45 http://afzoon.blogfa.com

به تبلیغات ِ مهوع بلاگفا اعتراض کنیم :
"بدست آوردن پسورد یاهو در سه کلیک "
واقعا شرم آورست که تبلیغ و آموزش روش های دزدی و سرقت اطلاعات را هر روز و هر ساعت مشاهده کنیم و خاموشانه اجازه دهیم تا این تابلو های جندش آور را بر سردر ِ خانه هایمان بیاویزند ، اینگونه تبلیغات نوید این را میدهد که بزودی شاهد ارائه راهکار های از کار افتادن دزد گیر ماشین یا ساختن شاه کلید برای ورود به منازل ... باشیم .

تبسم دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 14:25 http://tabassom7.blogspot.com/

منم گاهی دلم برای بچه گی هام
حتی بریا آدمهای سیاه سفید زندگیم تنگ می شه

کلاغ سیاه دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 18:00 http://www.bitooo.blogfa.com


..سلام دوست عزیز
بازم کلاغی هوای غار غار کرده
اما اینبار تنها نیست چون کاوه زیر
درختی نشسته که کلاغی روی
شاخه هاشه اینبار دارند باهم دردو دل
میکنند …
بیا و ……..منتظرم

هامون ومهدی سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 14:54 http://khaneie-ashena.persianblog.com

سلام خوبین ؟.....خوب دنیای دوست داشتنیه....خوشحالی از سوار شدن قطار و لذت داشتن یه گل آفتابگردان .....کاش میشد همیشه لذت برد از همین چیزای ساده.....

mahshid جمعه 5 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 18:33

salam delam migirehvaghty miam mibinam naneveshtid akheh 3shanbeha ro be khatere samfoni jadid doust daram movafagh bashid

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.