سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

سمفونی و رقص شعله‌ها

زندگی سرشار از شعله‌ است و در درون هر فرد آتشفشانی از شعله‌ها می‌باشد

غذاهای بهشتی

امروز رفته بودم میوه فروشی که ریحان دیدم و چغندر (لبو)! هر دوتاشونو خریدم + یه عالمه چیزای دیگه! فکر کنم بیشتر از بیست سال بود که نه لبو خورده بودم و نه ریحان!!

مغاره بابام که بودم٬ بعضی شبها نون و لبو میخوردیم. من لبو رو خالی دوست داشتم بخورم ولی واسه اینکه سیر بشم بعضی وقتها هم نون میخوردم. واسه همین بابام میگفت تو لبو و نون میخوری! بابام اشکنه هم درست میکرد. یخورده سیب زمینی و یکی دو تا تخم مرغ و پیاز داغ که توش یه عالمه آب بود. توش نون خورد میکردیم و میخوردیم. من اصلا دوست نداشتم آخه مزه آب میداد!

تاس کباب و کتلت خیلی خوشمزه هم درست میکرد که من هنوز نتونستم کتلت به اون خوشمزگی درست کنم و هیچ جا هم نخوردم. بعضی شبها هم نون و حلوا ارده و یا ماست و شیره میخوردیم و یا نیمرو با روغن زیاد که من توش نون خورد میکردم و یخورده شکر میریختم و کلی خوشمزه میشد (اونوقتها که مثل بعداز انقلاب روغن کوپنی نبود! زمان شاه بود و فراوانی نعمت!!) بعضی وقتها هم میرفتیم کبابی ایروانی که کبابهاش خیلی خوشمزه بود ولی حیف که زودتر از این که من سیر بشم٬ کبابم تموم میشد! ریحان امروز منو یاد کبابی ایروانی انداخت.

صبحها هم بابام پول بهم میداد و میرفتم از شاه غلام (ماست بندی روبرو مغازه) پنیر خورده (که دو برابر پنیر سالم میشد) میخریدم.بابام میگفت پنیر زیاد نخور کم هوش میشی.

 تو زندان که بودم هروقت حسن جوجو (زندانبان) را میدیدم یاد پنیر خورده می افتادم! آخه صبحها بجای اینکه در را باز کنه و پنیر بده٬ قالب پنیر رو از لای پنجره میله دار در سلول پرس میکرد و همه پنیرها خورد میشد و میریخت زمین!!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
مهسا شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:08 http://the-only.blogfa.com

من طبق یه عادت از این به بعد با اسم سکوت کامنت می ذارم!
دارم به شدت به نوشته هات علاقمند می شم. :)

ممنون از کمنت صادقانت و امیدوارم خوندن نوشته هام زندگیت را بهتر تر کنه. :)

خودم شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:47 http://khodekhodam.blogsky.com

سلام
ممنون اومدی.نوشته هاتو خوندم.آره میشه واقعیت باشه ولی من میخوام واقعیتی بسازم که شاید خیلی ها بگن خیالیه.بلزم بیل پیش خودم لینک شما رو پیش خودم نگه داشتم.

ممنون که تو هم اومدی و لینک اینجا را پیش خودت نگه داشتی!
اگر بدانیم که ماجراهای سمفونی واقعی بوده٬ شاید بیشتر به عمق مسائلی که در جامعه بوده است پی ببریم و همینطور بهتر ببینیم که در یک جامعه و محیط پدرسالاری٬ چه بر سر بچه ها و از جمله بچه خود آدم میاد! اگر فرصتی پیش آید سمفونی به نقد و بررسی خودش هم خواهد پرداخت.
امیدوارم در ساختن واقعیتهای خوب و مثبت موفق باشی.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.